الف) دليل شرعى؛ مقصود از آن، متون و نصوصى است كه حكم الهى را
بيان مىكند. اين دليلها ابزار اصلى فقيه و كارشناس دينى است كه از راه آن، مىتواند
حكم الهى را استنباط كند؛
ب) فلسفۀ حكم؛ مقصود از آن، اين است كه چرا خداوند بر موضوع
مفروض, فلان حكم را داده است.
چنين كاوشى تحقيق فقهى نيست، مگر در مواردى كه «كشف فلسفه حكم» در
«استنباط حكم» دخيل باشد. در اين رابطه بايد چند نكته را در نظر داشت: نخست
فلسفۀ همۀ احكام و جزييات آنها بهطور تفصيلى روشن نيست و آگاهى از آن
دانشى فراتر از تنگناهاى معارف عادى بشرى مىطلبد. اما بهطور اجمال روشن است كه
همۀ احكام الهى تابع مصالح و مفاسد واقعى در متعلق آنهاست. بنابراين در
صورتى كه فلسفه حكمى را بالخصوص ندانيم، بنا بر قاعده كلى فوق از آن بايد پيروى
كرد. زيرا يقين به وجود مصلحتى در آن هست هر چند بر ما ناشناخته باشد. دوم، در جست
و جوى فلسفه احكام، نبايد هميشه به دنبال علوم تجربى رفت و دليلى مادى و
فيزيولوژيك برايش جستوجو كرد. اين فرايند كه هميشه در پى يافتن مصلحت يا مفسدهاى
طبى يا... باشيم، برخاسته از نگرشى مادى گرايانه است. در حالى كه بسيارى از احكام،
مصالحى معنوى دارند كه در حوزه هيچيك از علوم بشرى قابل تحقيق نيست و آنها با روش
تجربى خود قادر به اثبات حكم يا نفى آن نيستند و يا اگر نظرى بدهند، بسيار سطحى
است و چه بسا مسئله حكمتى برتر و بالاتر داشته باشد. چنانكه در مورد روزه علوم به
خواص بهداشتى آن پرداختهاند، ولى قرآن مجيد فلسفهاى بالاتر را بيان فرموده و آن
«متقى شدن» است.
مطالعه متون اسلامى، قرآن و احاديث پيامبر (ص) و ائمه (ع) و گفتوگوهاى
اصحاب و ياران آنها نشان مىدهد كه همواره بحث از فلسفه احكام در ميان آنها رايج
بوده و بايد همچنين باشد؛ زيرا روش قرآن را يك روش استدلالى و منطقى آزاد مىديدند
و به خود حق مىدادند در مباحث مربوط به احكام نيز از اين روش استفاده كرده و
سئوال از فلسفه حكم كنند.
اصولا اسلام خدا را جنين معرفى مىكند؛ وجودى است بىنهايت از نظر
علم و قدرت و بىنياز از همه چيز و همه كس و همه كار او روى حكمت خاصى است - چه
بدانيم و چه ندانيم - عبث و لغو و لهو در كار او راه ندارد و پيامبران را براى
تعليم و تربيت و دعوت به سوى حق و عدالت فرستاده است. چنين معرفى از «خداوند» ما
را به سئوال از فلسفۀ احكام و اسرارى كه طبعا در زندگى و سعادت و سرنوشت ما
دارد، تشويق مىكند. اين از يكسو و از سوى ديگر: ما مىدانيم معلومات ما هر قدر
با گذشت زمان پيش برود باز هم محدود است، ما همه چيز را نمىدانيم، اگر مىدانستيم
قافلۀ علم و دانش بشر، فورى متوقف مىشد، زيرا به پايان راه رسيده بود و اين
نادانى هاى ماست كه دانشمندان بشر را به تلاش و كوشش دائمى براى يافتن «نايافته
ها» و كشف «مجهولات» وامىدارد. بلكه آنچه مىدانيم در برابر آن چه نمىدانيم قطرهاى
در برابر دريا و يا سطرى از كتابى بسيار عظيم و بزرگ است. حتى در ميان مجهولات ما
بسيار چيزهايى است كه اگر هم معلم