افلاطون مىگفت ارتقاى به سطح والاى زندگى فرد، بدون دولت امكانپذير
نيست و ارسطو ابن حقيقت را از مظاهر طبيعى حيات بشر مىشمرد و به دليل اجتماعى
بودن طبيعت زندگى انسانى وى را ناگزير از قبول دولت مىدانست.
ابنخلدون از متفكران اسلامى نيز فطرى بودن زندگى اجتماعى را براى
انسان دليل بر ضرورت تعاون و تشكيل حكومت و پيروى از يك مركزيت سياسى مىداند.
مسئلۀ ضرورت تشكيل حكومت براى ايجاد نظم و عدالت و ارتقاء
زندگى انسان با ديد عقلى و نيز از ديدگاه شرع و اسلام از قضايائى است كه تصور دقيق
آن ما را از توسل به استدلال بىنياز مىكند. با اين همه دلايل زير از ضرورت تشكيل
حكومت است:
1 - ضرورت فطرى حكومت:
علامه طباطبائى در بحثى تحت عنوان «ولايت و زعامت در اسلام»
مسئلۀ ضرورت تشكيل دولت اسلامى را از نقطهنظر فلسفۀ اجتماعى اسلام
مورد بحث قرار داده و به استناد آيهاى از قرآن كريم آيين اسلام را آيين فطرت و
احكام آن را مطابق با فطرت بشرى مىشمارد:
(فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ
اَللّٰهِ اَلَّتِي فَطَرَ اَلنّٰاسَ عَلَيْهٰا لاٰ تَبْدِيلَ
لِخَلْقِ اَللّٰهِ ذٰلِكَ اَلدِّينُ
اَلْقَيِّمُ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ يَعْلَمُونَ) (1) (دين
اسلام را با مراعات اعتدال استقبال نما، همان دينى كه منطبق است با آفرينش خدايى
كه مردم را آفريده و روى آن استوار ساخته، خلقت خدايى تبديل پيدا نمىكند كه همان
دين منطبق به فطرت و آفرينش است كه مىتواند مردم را اداره كند ولى اكثر مردم نمىدانند).
ايشان در توضيح بيشتر مطلب مىافزايد: انسان در عين وابستگى به نظام جهان آفرينش
با به كار انداختن قواى ادراكى، حوائج خود را برآورده مىكند و همواره خير و شر
خود را از راه الهام تكوينى و هدايت وجودى كه به صورت علوم و افكار جلوه مىكند مىيابد
و از اين رهگذر است كه خود را با سازمان كلى هستى منطبق مىكند و الگوى زندگى خود
را از آفرينش مىگيرد، مانند سازمان هستى اجتماعى زندگى مىكند و نيازهاى خويش را
از اين طريق در جهت كمال بر طرف مىكند و تشكيلاتى چون سازمان هستى جهان براى
زندگى اجتماعى خويش مىپذيرد.
فطرى بودن نياز به تشكيلات حكومتى به حدى بود كه وقتى پيامبر اسلام
(ص) پس از هجرت به مدينه دست به ايجاد دولت اسلامى زد مردم با وجود پرسش هايى كه
در زمينۀ حيض و هلال وانفاق و ديگر مسائل عادى مطرح مىكردند و از پيامبر
(ص) توضيح مىخواستند در اين امور (تشكيل دولت) هيچگونه پرسشى مطرح نكردند و
توضيحى نخواستند حتى جريانهاى پس از رحلت آن حضرت هم با تمامى فراز و نشيب آن از
همين احساس فطرى سرچشمه مىگرفت.
هرگز شنيده نشد كسى بگويد: اصل انتصاب خليفه لزومى ندارد يا دليل
بر لزومش نداريم؛ زيرا همه به انگيزه فطرت احساس مىكردند كه چرخ جامعۀ
اسلامى بدون گرداننده، خود به خود گردش نخواهد كرد و دين اسلام اين موقعيت را كه
در جامعه اسلامى بايد حكومتى وجود داشته باشد، امضاى قطعى كرده است. (2)
2 - اهداف عاليۀ اسلام:
ترديدى نيست كه بعثت انبيا و شريعت اسلام در جهت تحقق بخشيدن به يك
سلسله اهداف بوده