تأمين حقوق و آزاديهاى فردى
است؛ ولى در عمل با مشكلات فراوانى مواجه مىشود كه بر اثر شيوههاى نادرست
تبليغات و شرايط خاص اقتصادى و فرهنگى و سياسى به وجود مىآيد؛
3. رهبرى حزبى:
يك تشكيلات سياسى با افكار و
ايدهها و عقائد خاص، به طور معمول سعى بر آن دارد رهبرى سياسى جامعه را به دست
گيرد و با قبولاندن فكر و ايده خود در عمل قدرت را كسب كند و در نهايت در دولت
شركت فعال داشته باشدو يا بتواند دولت و حكومت را به دست گيرد. احزاب بايد به
دستگاه رهبرى خويش حالت دموكراتيك بدهند؛ و نيز بايد رهبرى حزبى به شكل منطقى و با
استفاده از شيوههاى درست و با صداقت و دلسوزى و احترام به افكار عمومى و برخورد
سالم با مخالفان اعمال شود. ولى گاه تكنيكهاى غلط و گمراهكننده مانند تحريف واقعيتها
و جوسازىها و ايجاد بحرانهاى مصنوعى و قهرمان سازى و عوامل فشار، استفاده مىشود
رهبرى حزب خواهدشد؛
4. رهبرى گروهى:
در رهبرى گروهى، قدرت به جاى
يك فرد در دست تعداد معدودى متمركز مىشود و تصميمگيرىها و تعيين خط مشىها به
صورت جمعى صورت مىگيرد.
رهبرى گروهى اختصاص به مديريتهاى
حزبى ندارد ولى اغلب با نوعى همبستگى و تشكيلات و اشتراك در يك سلسله نقطه نظرها
همراه است. رهبرى گروهى در نهايت به نوعى رهبرى متكى به اراده فرد منتهى مىشود و
به تدريج قدرت اعضاى گروه به يكى از آنها منتقل مىشود. رهبرى گروهى معمولا از
حكومت اوليگارشى هوادارى مىكند؛
5. رهبرى فاشيستى:
هدف نهايى در اين شيوه رهبرى
استقرار يك رژيم ديكتاتورى و ضد پارلمانى است كه اساس آن بر بزرگداشت دولت و دشمنى
آشكار با دموكراسى و ليبراليزم و سوسياليزم قرار دارد. اين نهضت و ايدئولوژى اصلا
ايتاليايى است ولى قبل از موسولينى نيز طرفدار داشته است.
رهبرى فاشيستى نه به امكان
صلح پايدار اعتقاد دارد و نه به سودمندى آن؛ ولى سخت به قدرت بىهمتاى دولت
پافشارى مىكنند و وسائل ارتباط عمومى را در انحصار دارد و در سياست خارجى هدفهاى
امپرياليستى را دنبال مىكند.
برخى رهبرى فاشيستى را به
مفهوم قبول مشروعيت اشرافى دانسته و به اين معنا تفسير كردهاند كه قدرت بايد در
دست گروه زبدگان و برترها باشد و كسانى صلاحيت به دست گرفتن قدرت عالى سياسى را
دارند كه به سبب داشتن قريحۀ طبيعى و شايستگىهاى اكتسابى، امكان بيشترى را براى
استفاده از قدرت عالى، دارا هستند؛ (1)
6. رهبرى جامعه گرا
(توتاليتر):
اين شيوه رهبرى كه مبتنى بر
فلسفۀ اجتماعى اصالة الاجتماع است، نظارت قدرت عاليه (رهبرى دولت) را بر تمامى
فعاليتهاى اقتصادى، اجتماعى، نظامى، و سياسى حاكم مىداند و با حذف تمامى نظارت هاى
دموكراتيك و آزاد در جامعه، فقط حاكميت يك حزب را مشروع مىشمارد و توسل به قدرت
براى سركوبى مخالفان را تنها وسيلۀ حفظ قدرت مىشمارد؛ و تمامى نيروهاى جامعه
را در جهت نيل به هدفهاى عمومى و حزب و دولت بسيج مىكند و استقلال فرد را از ميان
مىبرد (2)؛ و نقش فرد را در جامعه مانند نقش سلول در ادامه حيات بدن تلقى مىنمايد
و در كل منافع عمومى را دنبال مىكند و به حقوق و آزادىهاى فردى كمترين بها را
قائل مىشود و همواره آنرا فداى منافع و