تجاوزكارانه خود بهانه كردهاند
و بازگشت به سرزمين مقدس را به منظور جذب يهوديان مطرح كردهاند، ولى در نهايت
ناگزيرند خصلتهاى دينى يهود را براى ادامه سياستهاى توسعهطلبانه خود حفظ كنند؛
و به همين دليل است كه ما رهبرى صهيونيسم را در ردۀ رهبرى مكتبى آوردهايم.
و نيز مانند رهبر بعث كه
خواهان استقرار نظام سياسى مبتنى بر سوسياليزم و تفكر الحادى در چارچوب نزاد عرب و
ناسيوناليسم عربى است. رهبرى بعث توانست با جذب گروهى از جوانهاى عرب قدرت سياسى
را در دو كشور مسلمان عراق و سوريه به دست گيرد.
از سال 1953 كه حزب سوسياليست
بعث عربى به طور رسمى اعلام موجوديت كرد، رهبرى آن از پان عربيسم جانبدارى مىكرد
و خط مشى آن بر پايۀ سوسياليست و ناسيوناليسم عربى بود و در اتحاد سوريه و مصر
نقش فعال داشت؛ ولى مسائل عربى آنچنان پيچيده و وابسته به سياستهاى جهانى بود كه
رهبرى بعث عربى، ناگزير تن به تجزيه و انشعاب داد و خود بر عوامل بى شمار تفرقه
ميان ملت عرب افزود و جريانها و شرايط سياسى شاخه بعث عراق را به كلى از مواضع
ايدئولوژيكى جدا كرد و رهبرى آن را به دنبال سياستهاى استكبارى و وابستگى كشانيد،
به نحوى كه براى حفظ خود و قدرت به دست آورده، پايبند هيچ اصل و مرامى نيست و خط
مشى آن را شرايط متغير و رويدادهاى روزمره تعيين مىكنند؛
ب - رهبرى مكتبى دولتى: منظور
از رهبرى مكتبى دولتى آن است كه گاه رهبرى داراى اصول و خط مشى معين مبتنى بر
ايدئولوژى مشخص است ولى هدف آن حركت در درون يك جامعه و دولت و كشور خاصى است و از
انگيزههاى نژادپرستانه و ناسيوناليستى هم به دور است.
در اين مورد مىتوان رهبرى
ليبراليسم را مثال آورد؛ زيرا ليبراليسم در اصل به دليل اعتقادى كه به آزادى انسان
و مختار بودن او دارد و تفكر اجتماعيش مبتنى بر اصالت فرد و فلسفهاش بر پايۀ
ايده آليسم اخلاقى قرارگرفته، داراى خصايص مكتبى است و خط مشى آن را اصول ذكرشده، تعيين
مىكند. رهبرى ليبراليسم سعى دارد قانون و دولت را به حمايت از اين اصول وادار كند
و فرد و منافع آن را محور قرار دهد؛ زيرا فرد است كه تنها وسيلۀ آزمون و
برآمدن خواستهاست و نيازهاى او تنها معيار سودمندى و موفقيت است.
ليبراليسم اقتصادى نتيجۀ
منطقى نهضت ليبراليسم است كه سلطه دولت را بر فعاليتهاى اقتصادى نفى مىكند و محدود
كردن تجارت را با ماليات بر واردات و انحصار توليد و توزيع ثروت را به دست دولت و
ديگر كنترل ها و نظارت هاى مخالف آزادى مردم را نادرست دانسته و با آنها مبارزه مىكند
و دموكراسى را بر پايه همين تفكر تفسير مىكند.
رهبرى ليبراليسم را از آن جهت
مكتبى شمرديم كه از نظر فلسفى و جهانبينى نيز خواهناخواه براساس اصالت فرد و
آزادى انسان اعتقاد بر آن دارد كه هركس در انتخاب ايدئولوژى و راه شناخت جهان و
انسان و جامعۀ آزاد و امت، مىتواند ماديگرا و يا معتقد به خدا و وحى باشد و
نهايت اين نوع تفكر به اصالت انسان به مفهوم نفى اصالت غيرانسان مىرسد و نيز قبول
مسئوليت در برابر انسان و نفى هر نوع تعهد و مسئوليت در برابر غير انسان نتيجۀ
منطقى تفكر فلسفى ليبراليسم است كه بنابه ماهيت يك تفكر الحادى و شرك آلود بشمار مىآيد.
ليبراليسم به دليل نداشتن يك
بنياد فلسفى مشخص انشعابهاى زيادى به خود ديده و در مسلكها و