اقتدارگرايى آن است، كه
تكاليف و وظايفى را بر ديگر اشخاص حقيقى و حقوقى مقرر مىدارد. اما برخى از صاحبنظران
در مباحث دولت معتقدند كه دولت صرفنظر از شخصيت كه دارد؛ داراى نوعى شخصيت معنوى
است كه مىتوان آن را به روح در كالبد ابزار و نهادهاى اعمال كننده حاكميت دولت
تشبيه كرد.
در واقع شخصيت دولت، ريشه در
همين شخصيت معنوى آن دارد.
به عبارت روشنتر، دولت داراى
يك بدنۀ مادى است، كه در يك جمعيت انبوه متجسد مى شود و معنى ديگر دولت، از تشكل
ملت برمىخيزد كه يك امر غير مادى و به طور كامل معنوى است. اين شخصيت معنوى است كه
به جمعيت انبوه وحدت مىبخشد و يكپارچگى مردم را باوجود همه عوامل تفرقه، حفظ
وپايدار مىدارد.
يكى از شواهد متعدد وجود
شخصيت معنوى دولت، ثبات دولت در جريان تحولات مستمر در تغيير هيأتهاى حاكمه است،
كه فرمانروايان ورژيمهاى سياسى يكى پس از ديگرى زوال مىپذيرند، ولى شخصيت معنوى
دولت، همچنان به بقاى خود ادامه دهد.
يكى از آثار شخصيت معنوى دولتها
اصل بقاى دولتها و استمرار مسئوليتهاى ناشى از تعهدات هيأتهاى حاكمه و رژيمهاى
سياسى قبل و انتقال آنها به رژيم سياسى جديد است.
اگر براى دولت، شخصيت معنوى
ثابت فرض نشود، رژيم هاى سياسى كه تجسد عينى دولتها هستند نميتوانند يك جريان
ممتد و يك موجود سيال ثابت تلقى شوند و بدون چنين تصورى بىشك، اصل بقاى دولتها
قابل توجيه نخواهد بود. با قبول نظريۀ شخصيت ثابت معنوى دولت، آثار حقوقى وسياسى
بسيارى برآن مترتب مى شود كه عبارتنداز:
1. قراردادهايى كه دولتهاى
گذشته با اشخاص حقيقى يا حقوقى داخلى و يا خارجى منعقد كردهاند، همچنان معتبر و
نافذ خواهد ماند، هر چند كه دولتها تغيير يابند و رژيم هاى سياسى جابهجا شوند؛
2. تعهدات مالى دولتهاى قبلى
به هرگونه كه باشد به دولت جديد انتقال مىيابد؛
3. قوانين موضوعة دولتهاى
قبلى، مادام كه توسط رژيم سياسى جديد، بهطور قانونى نسخ و ابطال نشده به قوت خود
باقى خواهد ماند؛
4. حقوق تمامى دولتهاى قبلى،
مادام كه استيفا نشدهاند، همچنان براى دولت جديد باقى خواهد ماند؛
5. معارضۀ احزاب وسازمانهاى
سياسى داخلى با دولت، هرچند قوى و همراه باحمايتهاى مرداست، تاثيرى در نفى
مشروعيت دولت نداشته و تا زمانى كه رژيم سياسى جديدى توسط انقلاب مردمى به وجود
نيامده، دولت همچنان مشروعيت وموجوديت قانونى خود را ادامه خواهد داد.
بى شك اشخاص حقيقى تشكيلدهنده
دولت، داراى شخصيت حقوقى و معنوى هستند و دولت نيز چيزى جز اين مجموعه منظومه وار
نيست و به عبارت ديگر، دولت مجموعهاى از زمامداران و فرمانبردارا نند و شخصيت
واقعى آن همين آحاد زمامدار و اشخاص فرمانبرداران است و به جز شخصيت واقعى اين
اجزا، براى دولت، شخصيت جداگانه متصور نيست.
از سوى ديگر آثارى كه براى شخصيت
حقوقى و معنوى دولت ذكر مىشود، در واقع آثار همان اشخاص تشكيلدهنده دولت بوده و
از اين رو است كه برخى از اين آثار، مانند اصل دوام دولتها، به لحاظ نداشتن پايه
و ملاكى در مورد اشخاص دولت، قابلقبول نيست.
تعبير به دولت، بدان معنا
نيست كه بجز شخصيت اجزاى تشكيلدهنده آن، خود كل، نيز از شخصيت جداگانه برخوردار
است. افزون بر اين، اشخاص دولت،