حملة، و اعطوا السيوف حقوقها،
فوالذى فلق الحبة، و برأ لنسمة، ما أسلموا و اما استسلموا، و أسروا الكفر فلما
وجدوا اعوانا عليه أظهروه!!». (17)
«در كارزار، عقب نشينى و
گريزى كه حملهاى در پى دارد را ناگوار مشماريد. حق شمشير را چنانكه بايد به جا
آوريد. سوگند به آنكه دانه را شكافت، و جان را آفريد. اين گروه اسلام نياورده،
بلكه نقاب اسلام به چهره زده و كفر خويش نهان داشتهاند، پس زمانى كه همدلانى
يافتند كفر آشكار ساختند». (18)
تاريخ سياسى جهان شاهد
عهدنامهها و قراردادهاى دو يا چندجانبه بين دولتهاست كه خود نمايانگر گوشهاى از
فعاليتهاى بشرى در راه برقرارى صلح و همزيستى است.
در حقيقت تلاش براى صلح
همواره به موازات كوشش براى تجاوز و جنگ افروزى در روابط بين ملتها ادامه داشته
است، و هماكنون نيز اگر تحليلهاى راهبردى، جنگ را به عنوان وسيلهاى براى رسيدن
به هدفها، به صورت همهجانبه مطرح مىكند و از تمامى امكانات بالقوه و بالفعل علم
وفناورى بهرهگيرى مىكند، در كنار آن، پژوهشهاى ريشهاى در زمينۀ صلح نيز عرصۀ
وسيعى را از فعاليتهاى بين المللى به خود اختصاص داده است. در اين پژوهشهاى گسترده،
سعى برآن است كه از تحقيقات علمى در رشتههاى مختلف براى درك خشونت، و در صورت
امكان جلوگيرى از بروز خشونت در جامعۀ بين المللى، بهرهگيرى شود و شيوههاى
عملى و ثمربخشى ارائه شود. (19)
همه آنها كه دم از صلح مىزنند،
يكسان نيستند و از اين شعار ايده آل، مفهوم واحدى را منظور ندارند، زيرا بىگمان،
ايدئولوژىها و ديدگاههاى فلسفى همواره زيربناى مفاهيم واژهها، به ويژه در واژههاى
علوم سياسى هستند، و در حقيقت غرب كاپيتاليست وقتى از صلح سخن مىگويد، مفهومى را
در نظر مىگيرد كه با صلحى كه شرق كمونيست از آن دم مىزند، متفاوت است. همينطور صلح
مورد علاقه قدرت بزرگ با صلحى كه يك كشور ضعيف براى حفظ موجوديت و استقلال خود
خواهان آن است، فرق مىكند.
گاه شرايط حاكم نيز در شكلگيرى
مفاهيم واژه هاى سياسى تأثير مىگذارد. صلح پس از يك جنگ خانمانسوز و ويرانگر
مفهومى دارد كه در شرايط عادى وقتى مطرح مىشود، مفهومى ديگر به خود مىگيرد.
براى آنها كه به دليل وحشت از
آثار ويرانگر جنگ، و يا به مخاطره نيفتادن منافع و آزادىها، و باز بودن راه بهرهگيرى
و بهرهكشى هرچه بيشتر از نيروها و امكانات موجود، صلح را مطرح مىكنند، از نظر
آنها، اين كلمه تنها معناى مصونيت از تعرض و متاركه جنگ و بهطور كلى حالت مقابل
جنگ را دارد. هرچند كه اين نوع صلح و همزيستى، توأم با دشمنى پنهانى و قصد توطئه و
تجاوز و مترصد فرصتهاى مناسب بودن هم هست، و حتى چنين صلحى نتايج پيروزى و غنائم
جنگ را نيز دربر داشته باشد.
همچنين آنها كه تز پيكار
مداوم و آشتى ناپذيرى طبقة پرولتاريا عليه همۀ ريشهها و عوامل نگهدارنده بورژوازى
را در سر مىپرورانند، و قدرت هر نوع ارزش ديگر را تنها از آن يك طبقۀ ممتاز
مىدانند، وقتى از صلح سخن به ميان مىآورند، در حقيقت مقصود آنها از صلح عبارت از
عامل جاده صاف كنى است كه راه اين پيكار را هموارتر و زمينۀ اتحاد طبقۀ
ممتاز را فراهمتر كند و آنها را تا رسيدن به مقصد نهائى بهطور موقت از تعرض مصون
نگه دارد.
صلح براى يك كشور قدرتمند به
معناى آن است كه منافع ملى آن مورد تهديد قرار نگيرد و به آن كشور توان استيفاى همۀ
منافع بالقوه و بالفعل را بدهد.