بيشتر، شهر مدينه در عصر
پيامبر (ص) متبادر مىشود كه محل اجتماع و زندگى مهاجرين بوده است، ولى اين بدان
معنا نيست كه دار الهجره اختصاص به مدينه داشته باشد و به شهر يا كشور ديگرى صدق
نكند. شرايط خاص مدينه به هنگام هجرت رسول خدا به آن شهر و تجمع مسلمانان و تشكيل
اولين دولت اسلامى در اين مركز، ايجاب مىكرد كه شهر مدينه، از مصاديق بارز دار
الهجره محسوب شود. تبادر مدينه از دار المهاجرين بدين لحاظ است كه شهر مدينه در آن
شرايط تنها جاى امن مسلمانان بوده و به جز مدينه محل امن ديگرى براى مسلمانان وجود
نداشته است، به تعبير روشنتر مدينه تنها مصداق دار الهجره بوده است.
بررسى دقيقتر آيۀ هجرت
نشان مىدهد كه دار الهجره عبارت از محل امنى است كه مسلمان بتواند در آنجا به وظايف
و تعهدات اسلامى خود عمل كند. از اين رو همانطوركه دار الاسلام مىتواند مصداق دار
الهجره باشد، ممكن است بخشى از دار الكفر نيز به دليل شرايط خاصى كه بر أن حاكم
است، مصداق دار الهجره باشد و مسلمان بتواند امنيت مورد نياز را كه در آيه به آن
اشاره شده در آن بخش از دار الكفر يا دار الحرب به دست آورد.
به همين لحاظ مىتوان گفت كه
در عصر پيامبر (ص)، مدينه تنها مصداق دار الهجره نبوده است، زيرا يس از هجرت چند
گروه از مسلمانان به كشور حبشه كه با اجازه پيامبر (ص) انجام شد، آن كشور نيز از
مصاديق دار الهجره شد، و حتى تعدادى از مسلمانان پس از بازگشت جمعى از مهاجران
حبشه، در آن كشور ماندند و مورد اعتراض پيامبر (ص) قرار نگرفتند (3).
پس از صلح حديبيه نيز تعدادى
از اهالى مكه، اسلام آورده و در شرايط اختناق مكه قادر به حفظ معتقدات خود و عمل
بدان نبودند و براساس شرايط قرارداد حديبيه اگر به مدينه هجرت مىكردند، به قريش
مسترد مىشدند، ناگزير يكى از مناطق امن را در ميانۀ راه مكه و مدينه انتخاب
كردند و متجاوز از 70 مسلمان از مكه به آن محل فرار كرده و در آنجا رحل اقامت
افكندند، و از جانب پيامبر (ص) نيز مورد اعتراض قرار نگرفتند. (4)
فقهاى شيعه معتقدند كه مادام
كه كفر باقى است، هجرت نيز همچنان به عنوان يك وظيفه استمرار دارد و هجرت بايد به
جايى صورت بگيرد كه مسلمان در آنجا قادر به اظهار شعار اسلام باشد و منظور از اظهار
شعار اسلام آن است كه مسلمان بتواند وظايف خود را بدون آنكه مزاحمتى براى او ايجاد
شود، انجام دهد. برخى از فقها امكان تظاهر به احكام و تكاليف اسلامى را شرط سقوط
وجوب هجرت دانستهاند (5).
از آنجا كه اسلام زندگى
كفرآميز در شرايط دار الكفر را زندگى جاهلى مىشمارد، به اين لحاظ قرآن كسانى را
كه به زندگى جاهلى تن در دادهاند «اعراب» خوانده است.
اعراب در اصل به باديهنشين
هاى فاقد آداب و تمدن و فرهنگ انسانى گفته مىشد، ولى در قرآن به مفهوم كسانى كه
به زندگى كفرآميز خود ادامه مىدهند و تاريكى را بر زندگى در پرتو توحيد و ايمان
برگزيدهاند، به كار برده شده است.
حديث نبوى مشهور (6) در زمينۀ
حرمت تعرب بعد از هجرت، بر اساس اين تفسير قرآنى از كلمۀ اعراب بوده و بيانگر
يك حكم سياسى در زمينۀ انتخاب محل زندگى است.
براساس اين حديث مسلمان نمىتواند
بعد از انتقال به دار الهجره يعنى محلى كه امنيت دينى و اعتقادى او را تأمين مىكند،
دوباره به دار الكفر و محل نا امنى كه اجازه ديندارى را به او نميدهد باز شود و
اين نوع ارتجاع، تعرب يعنى عرب شدن به معناى بازگشت به جاهليت تلقى شده است.