به علل واحد و ارائۀ راهحلهاى
واحد؛ بنيادگرايانه، يعنى تقسيم جهان به «خوب» و «بد» بدون اينكه ميان اين دو چيزى
وجود داشته باشد؛ و توطئه آميز يعنى پيش بينى امورى بر حسب وجود يك توطئۀ جهانى
سرى توسط يك گروه متخاصم، كه در پى سوء استفاده از تودهها براى رسيدن به يك موقعيت
مسلط يا حفظ آن است. (4)
از نظر محتوا، ايدئولوژى
فاشيستى بر اساس پنج عنصر مىباشد: 1 - ناسيوناليسم افراطى، يعنى اعتقاد به وجود
يك ملت تعريف شد، مشخص با ويژگىهاى خاص، فرهنگ و منافع خاص خود كه برتر از ديگران
است؛ 2 - اين اعتقاد معمولا با تأكيد بر نوعى سقوط ملى همراه است. يعنى ملت در يك
مرحلۀ خاص درگذشته اسطورهاى، عظمت و روابط اجتماعى و سياسى هماهنگ داشت و بر
ديگران مسلط بود، اما بعدها دچار فروپاشى شد و از نظر داخلى دچار جناح بندى و
تفرقه شد و ملل كوچكتر بر آن سلطه يافتند؛ 3 - اين فرآيند سقوط ملى اغلب به از
بين رفتن پاكى نژادى ملت مربوط مىشود؛
4 - گناه سقوط ملى و يا
اختلاط و ازدواج نژادى به توطئه ساير ملل و نژادهاى رقيبى نسبت داده مىشود كه در
راه يك مبارزه بىامان براى سلطه تلاش مىكنند؛ 5 - در اين مبارزه، هم سرمايهدارى
و همشكل سياسىاش يعنى ليبرال دموكراسى ابزارهاى قطعى از هم پاشيدن ملت و تابع
ساختن بيشتر آن در نظم جهانى قلمداد مىشوند. (5)
اصطلاح فاشيزم بيانگر يك
سيستم فراگير (توتاليتر) سياسى است كه با ديگر انواع آن وجوه مشترك دارد، اما
خصوصياتى جدا از آنها نيز دارد. از وجوه مشترك فاشيسم با ديگر انواع دولت
توتاليتر، پيروى زندگى گروهها از دولت، به كار بردن ترور، نظام يك خوبى، و انحصار
قدرت و رسانههاى همگانى در دست دولت است. به طور كلى، بنياد نظرى فاشيزم بر اين
است كه ملت، كلى واحد است كه دولت مظهر اراده مطلق آن است و هر نوع شكاف در قدرت
مطلق دولت نشانه پاشيدگى پيكر ملى و پسرفت آن است. فاشيسم تقسيم ملت به طبقات و
كشاكش طبقهاى را انكار كرده و تضاد اصلى را ميان ملتها برسد گسترش حوزه اقتدار و
تسلط خود مىشناسد، و از اين جهت مبلّغ سياست خارجى تجاوزگر است و دشمن صلح خواهى
و دموكراسى است. فاشيزم، از لحاظ نظرى محصول توسعۀ نظرى نژاد باورى و امپرياليسم
اروپايى بوده و از نظر اجتماعى محصول بحرانهاى اقتصادى و اجتماعى پس از جنگ جهانى
اول است، ولى با شكست كلى آن در جنگ جهانى دوم، از اعتبار افتاد. (6)
احزاب فاشيست در حال حاضر
ديگر نميتوانند به طور علنى افراطىگرى هاى ايدئولوژيك را در پيش بگيرند، و
تجديدنظرهايى در تفكر و موضع آنها صورت گرفته است، پاكى ملى - نژادى اكنون به شكل
مخالف با مهاجرت مداوم و تقاضا براى اخراج مهاجران درآمده است؛ تماميت گرايى و
ديكتاتورى جاى خود را به درخواستهاى كوچكتر براى تقويت عمده اقتدار دولت، أن هم
به ظاهر در يك چارچوب دموكراتيك داده است؛ توليد گرايى به مداخله گرايى دولت در
اقتصاد تبديل شده است، و از شكوه نظامى به نحو زيادى اجتناب شده است. برخى جنبشهاى
پس از جنگ جهانى دوم جهانى كه جنين ايدئولوژىهايى دارند، به طور متعارف
نئوفاشيستى توصيف شدهاند. (7 و 8)
منابع
1 - درآمدى بر فقه سياسى /
281؛ 2 - دانشنامه سياسى / 235-234؛ 3 - همان / 235؛ 4 - فرهنگ علوم سياسى أكسفورد
/ 296؛ 5 - همان / 297؛ 6 - دانشنامه سياسى / 237؛ 7 - فرهنگ علوم سياسى آكسفور /
298؛ 8 - فقه سياسى 1/94.