مختلف العقيده را در صحنۀ
زندگى اجتماعى بررسى كرده و فرض كنيم كه دو فرد مزبور، از نظر نژاد متحد باشند و در
يك آب و خاك زندگى كنند و از نظر خونى نيز برادر همديگر محسوب شوند، ولى اختلاف در
مبانى فكرى و عقيدهاى داشته باشند، يكى از آن دو سخت مادى و منكر حقائق جهان
ماوراء الطبيعه بوده و در زندگى مرامى جز تلاش - از هر راه ممكن - براى بهزيستى و
بهرهمندى از انواع لذائذ مادى و نيل به قدرت و مشتهيات و... نداشته باشد و ديگرى
از نظر فكرى، درست در نقطۀ مقابل آن قرارگرفته و بر اثر ايمان به خدا و روز واپسين،
نتايج خوب يا بد افكار و اعمال خويش را براساس يك محاسبۀ دقيق عايد وجود خود
بداند، و از اين رو خود را به اجتناب از بسيارى از اعمال و افكار ملزم كرده و انجام
قسمتى ديگر را از وظايف غير قابل اجتناب محسوب دارد. در چنين شرايطى، آيا امكان خواهد
داشت كه آن دو، اساس زندگى مشتركى را پىريزى كرده وبا حفظ عقايد و افكار متضاد
خود، برنامۀ واحدى را به منظور ادامۀ زندگى مشترك خويش تنظيم و اجرا كنند؟
مگر آنكه هركدام از عقايد و افكار خاص و متضاد خويش، دست كشيده و برخلاف مبانى فكرى
و اعتقادى با همديگر كنار بيايند و در اين صورت، ناگفته پيداست كه چنين صلحى هرگز
پايدار نبوده و ناگزير عقيده و فكر، نقش خود را خواهناخواه بازى كرده، توافق را
به تضاد، و همزيستى را به دشمنى، و صلح را به جنگ تبديل خواهد كرد.
منبع
فقه سياسى 189/3-187.
فلسفۀ آزمايش
فلسفۀ آزمايش در متون اسلامى
به عنوان يكى از علل غيبت ذكر شده و در رابطه با مسئلۀ رهبرى در شرايط غيبت امام،
مىتواند مبين فلسفۀ ولايت فقيه باشد. (1)
به اين معنا كه در مرحلۀ
نخست ولايت كه انسان در برابر قدرت مطلق و حاكميت بىچون و چراى خداى حاكم بر جهان
قرار مىگيرد، جاى هيچگونه اختيار و اظهار وجود و اراده براى او نيست. حتى در آفرينش
خويش نيز اراده و اختيارى از خود ندارد و نيز در اعمال ولايت تشريعى خداوند براى انسان
نقشى وجود ندارد.
در مرحلۀ دوم و سوم ولايت،
كه اعمال ولايت الهى از راه وحى به وجود پيامبر (ص) و امام معصوم (ع) انتقال مىيابد
و شخص پيامبر (ص) و امام (ع) به عنوان نمايندۀ اين حاكميت تعيين مىشوند، گرچه
در اصل انتخاب پيامبر (ص) و تعيين امام معصوم (ع) نقشى براى مردم نيست، ولى در اين
مرحله، مردم از حق انتخاب و آزادى (به معناى آزادى اراده در قبول امامت پيامبر و
امام) برخوردار مىشوند(إِنّا هَدَيْناهُ
اَلسَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً).
(2)
نقش نداشتن مردم در اصل گزينش
و تعيين پيامبر و امام بدان جهت است كه اطاعت از آن دو همچون اطاعت خدا، مطلق است
و اطاعت مطلق از كسيكه در معرض خطا و لغزش و انجام خلاف عمده (عصيان) است، با فلسفۀ
هدايت الهى سازگار نيست. از سوى ديگر مردم در تشخيص و انتخاب انسان معصوم از خطا و
عصيان، علم و آگاهى كافى ندارند و ناگزيرند با راهنمايى وحى آن دو را بشناسند؛ و
فلسفۀ آزاد بودن انسان در قبول امامت پيامبر و امام و طاعت از آن دو آن است كه
براساس ديد توحيدى طبيعت انسان تنها از راه آزادى و اختيار است كه مىتواند به تكامل
مطلوب خويش نائل شود و آزمايش انسان كه جزيى از فلسفه خلقت و زندگى او است بدون
اعطاى آزادى و اراده و اختيار به وى امكانپذير نيست.