مستنبطه به حكمت و در فقه اهل
سنت به دليل اعتبار علل مستنبطه به مصالح مرسله تعبير شده است.
در واقع مىتوان گفت: مقتضاى
پيشفرض خاتميت و جاودانگى احكام اسلام آن است كه مصالح و مفاسد ذكر شده در نصوص
اسلامى پايدار و در شرايط مختلف قابل استمرار است. نكتۀ مهم و اساسى در فلسفۀ
فقه اثبات پايدارى و استمرار مصالح و مفاسد مورد نظر شرع در طول ادوار تاريخ بشرى است
و چنين دانشى نياز به علوم مختلف به ويژه جامعه شناسى و جامعيت تاريخى دارد، تا
بتواند از لابهلاى تحولات موجود پايدارى مصالح و مفاسد منظور شرع و انطباق آنها
با شرايط جديد را به اثبات برساند.
بسيارى از مسائل فقه، ناظر به
مصلحتهاى برتر و راجح است كه به فرض در بحث تقيه و يا نفى حرج صحبت از مصلحتى
فراتر از مصلحت و مفسده خود حكم شرعى است و آن مصلحت برتر در تقيه و نفى حرج نهفته
است. اصولا فلسفۀ احكام ثانوى به ارحجيت مصلحت نفى حرج، لا ضرر، تقديم اهم بر
مهم، حفظ نظام و نظاير آن باز مىشود كه به صورت قواعد كلى حاكم بر ديگر احكام شرع
طبقهبندى مىشوند.
مصلحت و مفسده در احكام فقهى
بايد به گونهاى ترسيم شود كه در تمامى شرايط و تحولات تاريخى بشر يكسان صدق كند و
تغييرات شرايط زندگى آنها را دگرگون نكند و به تعبير ديگر فلسفه احكام بايد با كل
نگرى و يك پارچه انديشى همراه باشد و قابل انطباق بودن آن بر همۀ شرايط احراز
شود و چنين علمى براى انسانها كه تنها معرفت به گذشته و حال دارند و از آينده بىاطلاعند
ميسر نيست.
فلسفۀ فقه به مفهوم استكشاف
علل و فلسفه احكام الهى به اراده شارع و اهداف و علل غايى شريعت مربوط مىشود و به
همين لحاظ چون خود احكام فقه منسوب به ارادۀ تشريع خداست و هر دو داراى
منشايى واحد و سرچشمهاى ابدى و در نتيجه همپايه هستند.
منبع
فقه سياسى 215/9 و 268-267.
فلسفۀ قانونگذارى
از ديد اسلام قانونگذارى و
تنظيم برنامۀ زندگى بشر فقط شايستۀ ذات پروردگار است. مفهوم قانون در
بردارنده دو بعد است يكى حاكميت و قيوميت و ديگرى ربوبيت؛ و در حقيقت اين دو وصف
به قانونگذار برمى شود. به اين مفهوم كه حق حاكميت و صفت ربوبيت از آن قانونگذار
است و اين اراده اوست كه از راه وضع قانون اراده انسانها را به تسخير خود در مىآورد
و جوامع انسانى را مطابق آن مىپروراند، و اوست كه رب و مربى و حاكم و قيوم است و
ديگران عبد و مربوب و محكوم به تبعيت از قانونند، زيرا در اطاعت از قانون تسليم
بدون قيد و شرط و پذيرش مطلق نهفته است. و به دلايل روشن، انسان كوچكتر از آن است
كه صلاحيت قانونگذارى و مقام قيوميت و ربوبيت براى ديگر انسانها را داشته باشد،
آن هم قانونى جامع و به بلنداى زندگى و خواستهها و استعدادهاى بىحد و حصر انسان
و بدور از هر پيرايهاى كه سبب تفرقه و جدايى و دشمنى و جنگ و ستيز از قبيل نژاد و
مليت و وطن و طبقه و حزب و... باشد.
آرى، ربوبيت و قيوميت بر
زندگى وسيع انسان كجا و اين همه ضعف و جهل و خودخواهى و غرور و خود برتر بينى - كه
سرتاسر وجود انسان را در خود فرو برده - كجا؟ كوتاه سخن اينكه قانونگذارى و برنامهريزى
براى زندگى بشر، تنها حق آن قدرتى است كه اين جهان پهناور را با نظام دقيق و
حكيمانه بر پا داشته و رهبرى مىكند، كه پيدايش و بقاى وجود انسان نيز جزء همين