صحرانشين آنها را بنوعى تعصب
و خشونت وادار كرده بود كه براساس آن ديگران را به ديده بيگانه مىنگريستند و براى
آنها حقوق و احترامى قائل نميشدند. افراد قبيله تنها حامى و تكيهگاه خود را قبيله
مىدانستند و بدان تفاخر مىكردند و به نوعى ناسيوناليزم قبيلهاى پاى بند بودند.
در نظام سياسى قبايل صحرانشين
عرب، استقلال به مفهوم واقعى ديده مىشود، زيرا با وجود مجاورت با دو امپراتورى
بزرگ ايران و روم هرگز تن به وابستگى و اطاعت از آنها ندادند و در برابر اين دو
نظام مقتدر خاضع نشدند. به همين دليل بود كه منطقۀ حجاز و واحدهاى قبيلهاى ساكن
در اين منطقه، از دستبرد كشورگشايان و قدرتهاى بزرگ مصون ماند.
رؤسا و شيوخ قبايل، مسئوليت و
اختيارات اجرايى رسوم، عادات و مقررات حاكم بر قبيله را در كنار اقتدارات نهاد
برتر، آن گونه كه در نظامهاى سلطنتى متعارف بود، برعهده داشتند. عقد پيمانها با
قبايل ديگر، اعلان جنگ و بسيج افراد قبيله، مجازات متخلفان.، پذيرائى از تازه
واردين، استقبال از نمايندگان قبايل ديگر، و ارسال پيام و مذاكره با رؤساى ديگر
قبايل برعهدۀ شيخ قبيله بوده است.
فرامين رؤساى قبايل مانند
مقررات مربوط به رسوم و سنتهاى قبيله، توسط افراد قبيله به مورد اجرا گذاشته مىشد.
و رؤساى تيرههاى كوچكتر قبيله، و مردان در خانوادهها، و ديگر سالخورده ها در
سراسر قبيله، به صورت مأموران اجرايى در اختيار رييس قبيله بودند وبا يك شبكۀ
ساده اجرايى، قدرت و اختيارت اجرايى شيخ قبيله اعمال مىشد.
رؤساى قبايل كه اغلب سالخورده
ترين، شجاعترين و سخاوتمندترين افراد قبيله بودند و به حد كافى از خصلتهاى قبيلهاى
مانند تعصب، مهمان نوازى و آزادگى برخوردار بوده و به سنتهاى قبيله سخت پاى بندى
داشتند، كمتر به خودكامگى و استبداد به مفهومى كه در نظامهاى سلطنتى استبدادى
وجود داشت كشيده مىشدند.
- رييس قبيله با مهربانى
پدرگونه و با تعصبى كه او را به افراد قبيلهاش سخت وابسته مىكرد و درايتى كه
نشانه تجربۀ زياد وى بود، امور قبيله را اداره مىكرد و به ديكتاتورى و آزادى
كشى نيازى نداشت.
در مسائل مهم، مشورت با
سالخوردگان با تجربه قبيله و رؤساى تيرههاى كوچكتر قبيله و دانايان و خردمندان
هرگز فراموش نميشد و رييس قبيله در مناسبتهايى از نقطه نظرهاى مشاوران استفاده مىكرد.
نهادى كه امروز به نام قوه
مقننه ناميده مىشود به آن گونه كه در حقوق اساسى و علوم سياسى از آن بحث مىشود،
در نظام سياسى قبيله وجود نداشته است، ولى قبايل عرب از تأسيس و نهاد مشابهى
برخوردار بودند كه مسئوليتى شبيه وظايف قوه مققنه را برعهده داشته است.
بهطور مثال «سقيفۀ بنى
ساعده» كه مركز عمده تصميم گيرىهاى اساسى در مسائل بسيار مهم و اختلافى در شهر مدينه
بوده است، كار يك نوع مجلس شورا وپارلمان را انجام مىداده است.
بزرگان اوس و خزرج در سقيفۀ
بنى ساعده جمع مىشدند و بهطور شورايى مسائل اختلافى را حل و فصل مىكردند، و گاه
در اين شوراها اختلاف بر سر مسئلۀ رياست شهر و قبيله نيز مورد تبادل نظر قرار
مىگرفت.
مراجعۀ تعدادى از مسلمانان
در مدينه - پس از رحلت پيامبر اكرم - به سقيفۀ بنى ساعده براى تعيين تكليف و
روشن كردن مسئلۀ خلافت، در حقيقت بازتاب اين عادت و رسم قبيلهاى أعراب بوده
است.