دموكراسى و با تغيير ماهيت در
مورد انديشه سياسى اسلام استفاده شود. دموكراسى اسلامى مجموعهاى از مقولههاى
مختلف فلسفى، كلامى، فقهى و سياسى است كه شامل آزادى انسان در انديشه و عمل، كرامت
بشرى، عقلانى و تدبيرى بودن زندگى، احترام فكر و عمل انسان، مساوات و برابرى انسانها
باوجود تمايز صورى آنها، عدالت براساس استحقاقها، مسئوليتهاى متقابل دولت و مردم
و لزوم اعمال روشهاى ويژهاى در تشكيل دولت و تصدى وظايف عمومى مانند شورا و بيعت
مىشود.
مهمترين شاخص دموكراسى
اسلامى تحديد قدرت و امكان اصلاح دولت و اعمال روشهاى كنترلكننده قدرت حكومت و
مهار حاكمان است كه توسط اهل حل و عقد در اصطلاح فقه اهل سنت و به وسيلۀ خبرگان
به تعبير فقه شيعه به صورت نهادينه انجام مىشود.
مدعيان انديشۀ دموكراسى
اسلامى معتقدند كه مدلهايى از نوع دموكراسى اسلامى در عصر پيامبر (ص) و دوران
خلفاى راشدين، تحقق يافته كه الگوهاى شفاف و به طور كامل اجرايى از نظريه آرمانى
عدالت اجتماعى به شمار مىروند.
شخصيتهاى نامدارى چون سيد
جمال الدين اسدآبادى و شيخ عبده و سيد رشيد رضا و كواكبى با استفاده از واژههاى
غربى و دموكراتيك در بيان مفاهيم سياسى اسلامى، انطباق فى الجملۀ دموكراسى و
اسلام را تأييد كردهاند و وجود حريت، مساوات و عدالت و احترام به حقوق فرد در اسلام
را نقطه التقاى مبانى انديشه سياسى اسلام و دموكراسى غرب دانسته و سابقۀ بيعت
و شورا را نمونههاى بارز روشهاى دموكراتيك در اسلام به شمار آوردهاند.
اين افراد با كنكاش در سيره
سياسى پيامبر اسلام (ص) و خلفاى راشدين نمونههاى بارزى از آزادى و دموكراسى را در
زندگى سياسى مسلمانان كشف و مدعى آن شدهاند كه جوامع اسلامى از روزهاى نخست با
دموكراسى ويژه اسلام آشنا بوده و با آن خو گرفتهاند. (2)
منبع
1 - فقه سياسى 60/10؛ 2 -
همان / 177-176 و 172.
دموكراسى و اسلام (و جمع آنها)
موافقان و مخالفان امكان جمع
بين دموكراسى غرب و شريعت اسلام بر اين قول متفقند كه فقه با ضوابط و روششناسى
موجود سنتى هرگز نمىتواند با دموكراسى دمساز باشد. اما مخالفان از اين مقارنه
ناموزون، نفى دموكراسى را نتيجه مىگيرند و موافقان نفى فقه را.
1. حاميان مسلمان دموكراسى،
شريعت را به عنوان پايگاه اصلى دموكراسى پذيرا هستند اما فقه موجود را در بيان همۀ
ابعاد شريعت نارسا و ناقص مىپندارند و معتقدند كه فقه كنونى با چارچوبها، قواعد،
مبانى و روش اجتهادش تمامى شريعت را نشان نميدهد و براى يافتن همه ابعاد شريعت،
بايد اندكى از حوزه كالبد فقه به بيرون آن مهاجرت كرد و در مبانى كلامى، اخلاقى و
در يك كلام روح حاكم بر فقه به سير آفاق پرداخت و اصولى چون حق، عدالت، مصلحت و
تعالى مادى و معنوى را كه حاكم بر احكام فقهى هستند در نظر گرفت و از اين نكته
هرگز نبايد غفلت ورزيد كه فقه يك علم دنيايى براى تنظيم زندگى دنيايى بشر است و
اين نكته منافاتى با اهداف معنوى و اخروى فقه ندارد. فقه براى زندگى دنيايى تدوين
شده است.
نقد و نظر: عقلانى بودن شريعت
و مبتنى بودن احكام آن بر حق، عدل، مصلحت و عدالت، امرى مسلم و انكار ناپذير است،
اما سخن در چارهجويى براى آشتى