برخوردار است. قاعده هايى كه
منظور آن ارائۀ راهحل دعوى است، نه بيان قاعده كلى رفتار براى آينده.
كامنلا همانند خانواده حقوقى
رومى - ژرمنى به همان دلايل استعمارى و پذيرش در سراسر جهان توسعهاى قابل ملاحظه
يافته است. البته بجاست كه كامنلا در اروپا (انگلستان - ايرلند) از كامنلا در
خارج اروپا تفكيك شود. در خارج اروپا گاهى در برخى از كشورهاى اسلامى يا در هند،
پذيرش كامنلا به صورت جزيى بوده است. در جايى كه كامنلا پذيرفتهشده است، بايد
اثر پذيرش را بر اجراى كامنلا در كنار سنن تمدنهاى پيشين در نظر گرفت. سرانجام و
صرفنظر از نكتۀ فوق محيط متفاوت توانسته است اختلاف عميقى بين كامنلا در كشور
زادگاه خود و در كشورى كه به آن صادر شده، به وجود آورد. در ميان كشورهاى كامنلا كشورهايى
مانند ايالات متحدۀ آمريكا و كانادا هستند كه در آنها از جهات متعدد، تمدنى
بسيار متفاوت با تمدن انگليسى به وجود آمده است، از اين رو حقوق اين كشورها مىتواند
خواهان استقلال وسيعى در داخل خانواده كامنلا باشد. (2 و 3)
منابع
1 - ترجمۀ متون حقوقى /
32-31؛ 2 - درآمدى بر حقوق تطبيقى و دو نظام بزرگ حقوقى معاصر / 33-32؛ 3 - درآمدى
بر فقه سياسى / 97.
كتابى - اهل كتاب
كرامت انسان
انسان موجودى است داراى كرامت
ذاتى كه از آفريدگار خويش به ارمغان گرفته است و اين كرامت از نخستين روزهاى تكوين
و شروع رشد وى به سمت انسان كامل شدن با او همراه است و تا هنگامى كه خود را از
شايستگى اين كرامت محروم نكرده است، جاودانه خواهد ماند.
شرافت ذاتى بشر از فطرت و
خصلت انسان ناشى مىشود. اين حق در ماده اول اعلاميۀ حقوق بشر تحت عنوان «حيثيت»
و در اعلاميۀ حقوق بشر اسلامى تحت عنوان «شرافت انسانى» آمده است و در اين ميان
تعبير قرآنى كرامت انسان مىتواند جامعترين تعبير تلقى شود.
در اعلاميۀ حقوق بشر اسلامى
اين جمله اضافه شده «عقيده صحيح تنها تضمين براى رشد اين شرافت از راه تكامل انسان
مىباشد».
كرامت انسان در بعد زندگى
اجتماعى او خلاصه نميشود، بلكه بعد زندگى فردى نيز به همان اندازه داراى كرامت است
كه بعد اجتماعى.
جامعۀ انسانى را نميتوان
به مثابۀ يك موجود واحد زنده كه از طريق نيروى هدايتكننده حكومت و دولت، جهت
خير و صلاح هدايت مىشود فرض كرد كه افراد انسانها درآن همچون سلول هايى باشند كه
در اختيار كليت بدن انسان قرار دارند و در نتيجه، تك تك افراد فاقد استقلال واراده
و شخصيت متمايز بوده و به عنوان ابزارى در خدمت جامعه و دولت باشند و نهادها و
سازمانهاى سياسى همچون دستگاههاى بدن موجود زنده، تنها وسيله براى حيات جامعه
تلقى شوند. زيرا بر مبناى اين نوع بينش، براى فرد استقلال، ابتكار، شخصيت و نقشى
به جز خدمت به جامعه آن هم در درون يك موجود (ارگانيزم) باقى نمىماند. اگر در اين
تشبيه دقت كنيم، بافتههاى بدن براى ادامۀ حيات بدن زندگى مىكنند، ولى بدن هيچ
گاه براى سلولها زندگى نمىكند.
در جامعه ارزشها، نقشها و
خلاقيتهاى اجتماعى در وجود افراد به ظهور مىرسد و رشد آن به نوبۀ خود از هدفهاى
اصيل و قابل توجه زندگى انسان است.