در مفهوم سرزمين واجد دولت و
تشكيلات سياسى ترديد شده است.
به عنوان مثال وقتى مىگوييم
پدر يا همسر حتماً بايد واقعيتى رخ داده باشد كه زن و مردى با يكديگر ازدواج كرده
باشند و صاحب فرزندى بشوند و يا حداقل ما اين واقعه را فرض كنيم و آنگاه به عضو
مرد اين خانواده بگوييم، پدر، و به عضو زن بگوييم همسر يا مادر. هرگز تصور مفهوم
پدر بدون در نظر گرفتن رابطۀ آن مرد با همسر و فرزندش امكانپذير نيست، چنانكه
همسر بودن زن نيز بدون توجه به اصل ازدواج و صفتى كه مرد در اين رابطه دارد، متصور
نخواهد بود. در صورتى كه ما مىتوانيم مفهوم انسان را بدون در نظر گرفتن مفهومى
ديگر تصور كنيم.
در اصطلاح فلسفى به معانى نوع
اول مفهوم نسبى و اضافى و متضايف و حرفى و رابطى گفته مىشود و به معانى نوع دوم
مفهوم استقلالى و اسمى. در مفاهيم نسبى و اضافى و متضايف، مانند پدر، مادر و فرزند
معناى مشتركى در همۀ كلمات وجود دارد كه در حقيقت هركدام از اين تعبيرات نشانگر
بعد خاص آن معنى مشترك است. يكبار معنا در وجود مرد ملاحظه مىشود و به او پدر گفته
مىشود، و بار ديگر در زن و به او مادر اطلاق شده و بار سوم در كودك و او فرزند ناميده
مىشود.
چنين به نظر مىرسد كه كشور و
ملت و دولت و حكومت نيز از همين مقوله مفاهيم اضافى هستند، به اين معنا كه هرگاه
در يك سرزمين و محدوده ارضى، مردم تشكل سياسى پيدا كردند و از تشكل سياسى آن
جمعيت، حاكميت و اقتدار عالى به وجود آمد و نظام و تشكيلات سياسى پا به عرصۀ
وجود گذاشت و اقتدار عالى توسط نهادهاى اساسى تشكيلات اعمال شد، در چنين فرضى
هركدام از اين عناصر مفهوم نسبى و متضايفى را پيدا مىكند كه در رابطه با كل اين
واقعيت و عناصر ديگر قابل تصور است.
از اين رو وقتى به عنصر زمين
در اين مجموعه مىنگريم، از آن به كشور تعبير مىكنيم، و با ملاحظه عنصر جمعيت و
مردم عنوان اضافى ملت اطلاق مىكنيم و همچنين عنصر قدرت و اقتدار عالى را كه مىنگريم،
با كلمه دولت از آن ياد مىكنيم، و به لحاظ تشكيلات كلمه حكومت را به ميان مىآوريم،
ولى هيچكدام از اين كلمات بى ارتباط با ديگرى نيست. يعنى كشور، هر سرزمين و وطنى
نيست، بلكه به آن قلمروى ارضى و ميهنى كشور گفته مىشود كه مردم آن تشكل سياسى
يافته و قدرت عاليهاى را به وجود آورده و تشكيلات سياسى به راه انداخته باشند و
داراى قوا ونهادهاى حاكم باشند، و ملت نيز به هر جمعيتى گفته نميشود، بلكه آن
مردمى را ملت مىگويند كه داراى تشكل وقدرت سياسى و حاكميت مشترك باشند و همچنين
دولت و حكومت.
به اين ترتيب كلماتى مانند
ميهن، وطن، اقامتگاه، سرزمين و نظاير اينها، داراى مفاهيم مستقل و مجرد از معانى
گذشته، يعنى تشكل سياسى ملى، و پيدايش قدرت سياسى حاكم و تشكيلات حكومتى هستند.
ولى كلمۀ كشور در عين اينكه
در اشاره به همان وطن و سرزمين و قلمروى ارضى گفته مىشود، اما همۀ آن معانى
را در بر مىگيرد و در رابطه با مفاهيم كلمات ملت، دولت و حكومت متصور مىشود.
بنابراين، رابطه و ملازمۀ
كشور و دولت با سرزمين و قلمروى ارضى، به مثابۀ ملازمۀ بين انسان و مكان
نيست، بلكه از مقولۀ ملازمۀ مفهومى بين پدر و مادر و فرزند است. تصور كشور
و دولت بدون سرزمين، به منزلۀ آن است كه بخواهيم مفهوم پدر و فرزند را منهاى
زن در خانواده تصور كنيم.