دارد. و با دستگاه حكومت و يا
افراد و نهادهاى قدرت اين دولتها اشتباه نميشود؛
ب - گاهى واژه دولت به معناى
جبهۀ فرمانروايان يك كشور در برابر حكومت شوندگان و شهروندان به كار مىرود.
مفهوم دولت، در اين برداشت، در برابر مفهوم مردم و ملّت قرار مىگيرد؛
ج - گاهى نيز واژه دولت به
معناى لايۀ سياسى قوه مجريۀ كشور يا ردههاى فوقانى سياسى نظير رييس جمهور،
وزير و هيأت وزيران به كار برده مىشود. (2)
منظور و غرض اصلى از دولت در
حقوق عمومى همان معناى اول مدنظر است يعنى همان كليت متمايز و مجردى كه جامعه
سياسى را با تمام ابعاد ان فرامىگيرد و عوامل زير سازنده آن هستند:
1 - جمعيت؛ 2 - سرزمين؛ 3 -
قدرت سياسى.
در فقه سياسى با واژۀ «دار»
از اين مفهوم ياد شده است. اما دولت به معنا و مفهوم دوم نيز كاربردهايى در متون
دينى دارد، آنچنانكه امام على (ع) خود اين واژه را در خطبهها و نامهها به كار
برده و مفهومى اعم از دولت حق و دولت باطل و عادل و يا فاجر منظور كرده است، از آن
جمله در عهدنامه مالك اشتر چنين آمده است: «قد جرت عليها دول قبلك من عدل وجود»
(قبل از تو در مصر دولتهايى روى كار آمدهاند كه برخى عادل و برخى ديگر ظلم پيشه
بودهاند). (3)
در متون فقهى از دولت به
معناى سوم نيز واژۀ امير يا والى ياد شده است.
منابع
1 - فرهنگ سياسى / 286؛ 2 -
بايسته حقوق اساسى / 55-53؛ 3 - فقه سياسى 470/7.
دولت (و تعريف آن در حقوق اساسى)
دولت با ديدهاى مختلف، در
حقوق اساسى، مورد بحث قرار مىگيرد. حقوق اساسى، از آن جهت به بحث دولت مىپردازد
كه دو بحث عمده حقوق اساسى، يعنى حقوق و آزادىهاى آحاد ملت و اقتدارات حكومت و
مباحث آن در زمينۀ وجود دولت، و در رابطۀ مستقيم با آن مطرح مىشود و در
تمامى مباحث حقوق اساسى، دولت به عنوان محور اصلى ديده مىشود. به ويژه، وقتى در حقوق
اساسى، به عنوان نهاد مطرح مىشود و به حق، عنوان نهاد نهادها را. پيدا مىكند.
دولت را مىتوان تجلى قدرت
ناشى از تشكيل سياسى يكى جامعه دانست و وجود آن را از راه صفات و خصايص ويژه، از
آن جمله حاكميت و اقتداراتى را كه به وسيلۀ نهادهاى مختلف اعمال مىكند، لمس
و احساس كرد. بديهى است در اينجا منظور از دولت، مفهوم شايع آن يعنى هيأت دولت
مركب از نخست وزير و وزرا و همچنين دولت به معناى قوه مجريه كه جزيى از تشكيلات
حكومت به شمار مىرود، نيست، چنانكه به معناى كل تشكيلات حكومتى كه شامل قوه
مقننه، قضاييه و مجريه مىشود نيز نيست. به همين دليل است كه با تغيير شكل حكومتها
و دگرگونىهاى سياسى واژگونى رژيم هاى حاكم، اصل دولت از ميان نميرود و مانند بدنى
كه دچار آسيب و ضايعه شده به ترميم و جبران و بدل سازى آن مىپردازد. در اينجا كل
تشكيلات حكومت به عنوان يك جزء و عنصر در درون دولت قرار مىگيرد. بنابراين دولت
همواره شامل چهار عامل اساسى است: جمعيت، سرزمين، حكومت و حاكميت. دولت را با توجه
به اركان چهارگانۀ مذكور مىتوان با تعاريف گوناگون كه بيشتر اختلاف شكلى دارند،
تفسير كرد. به عنوان نمونه به برخى از آنها اشاره مىكنيم:
1 - دولت عبارت از جمعى مستقل
و شكل يافته از افرادى است كه به حالت مستمر در يك سرزمين محدود