قاضى مانند مجلس ملى تصميم
نهايى را اتخاذ و حكم قابل اجرا را مشخص مىسازد، هرچند كه بين قانون مصوب مجلس و
رأى صادره از دادگاه تفاوت كلى و مصداقى وجود دارد، اما اين تفاوت، ماهيت واحد
تصميمگيرى نهايى براى اجرا را كه در هر دومورد قوه مقننه وقوه قضاييه صادق است از
ميان نميبرد.
قوانين عادى نيز به نوبه خود
در حكم مصداق براى اصول قانون اساسى مىباشند. صرفنظر از دوبعدى بودن قوه قضاييه
اصولا غير سياسى بودن آن نيز مميزه ديگرى است كه آن را از دو قوه ديگر ممتايز مىكند.
با توجه به اين نكته مىتوان گفت كه قوه قضائيه با شباهتى كه به قوه مجريه از يك
سو و قوه مقننه از سوى ديگر دارد، حالتى ثالث در برابر آن دو قوه دارد و به همين
لحاظ است كه به عنوان قوه سوم در تفكيك قوا مطرحشده است و عملا نيز شيوههاى
انتخاباتى دو قوه كمتر در مورد قوه قضائيه به كار گرفته شده و بيشتر به يكى از دو
قوه پيوند دادهشده است و از اين رهگذر همواره تفكيك قوا در مورد قوه قضاييه با
مشكل مواجه گرديده است.
از اين رو مدلهاى قوه قضاييه
را مىتوان به نحو زير تقسيم بندى نمود:
1. قوه قضاييه بهطور مستقل
ازدوقوه ديگر؛
2. قوه قضاييه وابسته به قوه
مجريه؛
3. قوه قضاييه وابسته به قوه
مقننه.
هركدام از اقسام نامبرده شود،
به صورت شورايى و يا متمركز اعمال شود.
منبع
درآمدى برفقه سياسى، 411
مديريت
مديريت مفاهيم متعددى دارد كه
عبارتنداز استفاده حداكثر از منابع حداقل. كه بيشتر جنبۀ اقتصادى و استعمارى
و استخدام دارد. ايجاد تغييرات مطلوب در سازمان. حفظ مناسبات موزون، و معقول موجود
و ايجاد روابط و هماهنگىهاى نو، به تناسب نيازهاى بالقوه و بالفعل سازمان. ايجاد
مناسبات خاص، در يك مجموعه به هم پيوسته در جهت حركت هدفدار و موزون براى نيل به
اهداف خاص.
مديريت به اين معنا، بيشتر در
صدد دگرگونى و رشد حداكثر استعدادهاى اعضاى جامعه يا سازمان است و ايجاد زمينههاى
تغيير مداوم مبتنى بر اصول تعليم و تربيت. به اين معنا مديريت به عالم اختيار
منتهى مىشود و از تحميل، اعمال زور و استفاده از تلقين، شيوههاى شست وشوى مغزى،
ايجاد احساسات تند، غير منطقى و كاذب بىنياز مىشود. و گاه از شيوه ايجاد شك و
ترديد و طرح سئوال براى ايجاد روزنهها و بارقههايى كه مسائل در پرتو آن بازشناسى
مىشود، استفاده مىشود.
در اين نوع مديريت، شناختن
استعدادها و بارور كردن آن از اهم مسائل مديريت و رهبرى است. در صورتى كه در
مديريت به مفهوم غربى تكيه بر هر چه بيشتر بهره گرفتن از نيروى اعضاى سازمان در
جهت اهداف آن است و ايجاد مناسبات و تغييرات مداوم، كمتر با ايمان، خواست و منطق
مقبول اعضاى سر و كار دارد.
قطبيت از جمله اصطلاحات
اسلامى مشابه با مديريت است:
«و انه ليعلم ان محلى منها
محل القطب من الرحا». (1)
مديريت كامل، توأم با ايجاد
مركزيت در حركت جمعى گروه و سازمان مىباشد.
هر نوع مديريت، رهبرى، امامت
و قطب بينى، توأم با قدرت است و بدون آن حركت و ايجادى در درون