حق مظلوم از ظالم و برپاى
داشتن عدالت از وظايفى است كه مسامحه و سهلانگارى درآن حلال نيست و اگر بر حقوق
الهى تعدى و تجاوز كند، مانند ارتكاب جرم زنا به مانند مسلمانان با وى رفتار مىشود
و مجازات اسلامى در حق وى اجرا مىگردد، چون اينگونه جرائم جامعه اسلامى را فاسد و
تباه مىكند. ابو حنيفه مىگويد در حقوق الهى و حقوقى كه جنبه الهى آنها غلبه
دارد، بر شخص امان داده شده حدود شرعى اجرا نميشود. و اين رأى مرجوع است. اموال
چنين شخصى مصادره نميشود، مگر اينكه با مسلمانان بجنگند و آن وقت كه اسير شوند، به
صورت برده و عبد درمىآيند و در اين حال مالكيت وى برمال او نيز از بين مىرود،
چون در اين حال استحقاق مالكيت ندارد و استحقاق وراثت نيز از آنها زايل مىشود.
اگرچه در اين وقت هنوز در سرزمين اسلام باشند، چون استحقاق وراثت وقتى است كه شخصى
بميرد و اين وقتى است كه آنها بميرند و حال آنكه نمردهاند. و اموال چنين اشخاصى
به بيتالمال مسلمين تحويل داده مىشود، بر مبناى اينكه جزو غنايم است و اگر بر
بعضى از مسلمانان يا افراد ذمى، قرضى نيز داشته باشد، ساقط مىشود، چون كسى نيست
آن را مطالبه كند و شايستگى آن را داشته باشد.
هرگاه شخص امان داده شده در
سرزمين اسلامى بميرد، يا در سرزمين دشمن بميرد، مالكيت او به حال خود باقى است، و
به قول جمهور، مالكيت به ورثه او منتقل مىشود، برخلاف نظر شافعى. بنابراين وظيفه
دولت اسلامى است، كه اموال او را به ورثهاش منتقل كند، و برايشان ارسال دارد، اگر
او ورثهاى نداشت، اين اموال او فيئى مسلمين محسوب مىگردد. (2)
منابع
1 - توبه / 6؛ 2 - فقه سياسى
180/5.
مستقلات عقليه
اصول و قواعد عقلى كه از طريق
عقل نظرى يا عملى در حوزه غيردينى كشف و احراز مىشود ارزش استنتاج شرعى دارد. در
موارديكه به مقتضاى دليل قطعى عقلى مىتوان قاعده حقوقى را كشف كرد، در چنين
مواردى اگر نصى وجود داشته باشد، اوامر شرع نسبت به آنها حالت ارشادى پيدا مىكند
و از حالت مولوى (فرمان راندن) خارج مىشود. و در اصول فقه به اين موارد، مستقلات
عقليه گفته مىشود و عقل در اين حالت حكم شرع را در حقيقت كشف مىكند و فقيه از
راه عقل به مضمون وحى مىرسد، اما نه به آن معنا كه عقل خود منبع كشف حقوقى است.
زيرا منبع اصلى وحى است، بلكه به اين معنا كه عقل مىتواند راهى به شناخت وحى پيدا
كند.
در اينجا اصالت عقل و رأى و
تبعيت شرع از عقل مطرح نيست، بلكه مضمون اعتبار عقل (حجيت) در مستقلات عقليه به
معنا تطابق عقل و شرع است. در يك تعريف، عقل مدرك كليات بوده و در تعريف ديگر
توانايى انديشيدن است. براساس يك نظر رايج مستقلات عقليه از مشهورات محسوب مىشوند،
يعنى تنها پشتوانهى آنها، شهرت عمومى است پس حسن و قبح - ها قضاياى واقعى
نيستند. از آن جايى كه نزاع اشاعره و معتزله بر سر نظريۀ مشهورات است، به نقد
اين نظريه مىپردازيم.
اگر مقصود از ادراك كليات
تصور مفاهيم كلى باشد نشانهى عاقل بودن نيست، زيرا كار عقل كشف واقعيات است. با
توجه به وجدانى بودن عقل، حسن و قبح هاى عقلى، صفاتى حقيقى هستند، كه كشف مىشوند.
ممدوح بودن عادل نيز نتيجۀ
حسن دانستن عدل است، نه معناى آن. اين قضايا، از جهت اعتراف عمومى جزو