جامعه، مصلحت نظام، مصلحت
اسلام و ديگر تعبيرهايى كه از مصلحت جمعى مىشود، نمى توان از مصلحت فردى و شخصى
چشم پوشيد و آن را بالمرّه كنار گذاشت.
امامت و مديريت انسانى جامعه
از آنجا كه تكامل فردى و جمعى را هدف قرار داده است، بايد به گونهاى سياستها و
برنامههاى عمومى را سامان دهد كه رشد و تعالى فردى در درون تكامل اجتماعى فراهم
شود و روند تكاملى جامعه بر اساس مصلحتهاى نوعى براى افراد، امكان استيفاى مصلحتهاى
فردى و شخصى را فراهم آورد.
منبع
فقه سياسى 78/9-76.
ملت
ملت عبارت از جمعيتى از افراد
بشر است كه پيوندى مادى و معنوى آنها را به هم پيوسته و به زندگى مشترك در سرزمينى
معين واداشته است. به عبارت ديگر، جمعيتى كه با نوعى رابطه سياسى و حقوقى (مادى و
معنوى) در نظام واحدى زندگى مىكنند، ملت ناميده مىشوند.
همين پيوند و رابطه سياسى است
كه از بعد سياسى افراد و جمعيت را به دولت مرتبط مىسازد و از بعد حقوقى پايه
تابعيت 1) قرار مىگيرد.
براساس سياسى بودن پيوند
مزبور، اختيار تعيين حدود مليت و مشخصات آن به دولت سپرده مىشود، و از قلمروى
اختيارت فردى خارج مىشود. و به اين ترتيب دولت آزادى كامل مىيابد كه «مليت»
انتخابى خود را، به فرد يا افرادى تحميل و در مقابل درخواست مليت فرد يا افرادى،
آنها را جزو ملت خود بداند.
ولى از آنجا كه اعطاى چنين حق
بىحد و حصرى به دولت، مفاسد زياد و زيانهاى حقوقى در بر داشت، حق مزبور از نظر
حقوقى، بر پايه يكى از دو اساس «خون» و «خاك» انحصار يافت و دو سيستم مزبور، ملاك
عمل دولتها شد.
بنابراين ملت، اغلب به جامعه
انسانى گفته مىشود كه در قلمروى معينى با حاكميت سياسى، زندگى مىكند، افراد اين
جامعه، به وسيله همبستگى هاى مادى و معنوى به هم مربوطند. در طول تاريخ، انگيزههاى
فراوانى در پيدايش واقعيتى كه امروز به نام ملت مىشناسيم، دست اندر كار بوده است.
درباره خصايص و عناصرى كه
مليت از آنها ناشى مىشود، نظرات مختلفى ابراز شده است كه از آن جمله مىتوان
اشتراك در زبان، نژاد، تاريخ، سرزمين، تمايلات و آرمانها را نام برد.
پيوندى كه از يك يا چند عنصر
مزبور در ميان جمعى از انسانها به وجود مىآيد، منشأ پيدايى ملت مىشود و يكبار
از نظر تاريخى، مورد بحث قرار مىگيرد كه تشكل ملتهاى بزرگ و كوچك در اول تاريخ،
براساس چه عناصر و عواملى صورت گرفته است. و يكبار هم مسئله، از اين نظر بررسى مىشود
كه ببينيم چه عواملى مىتواند به عنوان مؤثرترين و پايدارترين و وحدت بخش ترين
بنياد مليت قرار گيرد. در اينجاست كه مىتوان در كاربرد عوامل مادى و عناصرى كه از
دو خصيصه انسانى آزادى (اختيار) و تفكر (عقيده) نشأت گرفته است، ترديد كرد و اثر
آن را ناچيز شمرد.
براساس تعريفى كه درباره
«مفهوم ملّت» نقل شد، مليت يك نوع رابطه سياسى است كه از اصل حاكميت و قدرت سياسى
دولت ناشى مىشود.
دقت در مفهوم اين تعريف، به
خوبى مىرساند كه تفكيك بين قدرت دولت و شخصيت و ارزش فرد، اساس اين تعريف بوده
است، در صورتى كه علم حقوق