در بحث مربوط به دولت، قدرت و
شخصيت حقوقى دولت را، ناشى از قدرت و اراده و آزادى فرد در تعيين سرنوشت خود
قلمداد مىكند.
بنابراين، اصالت دادن به
شخصيت و آزادى مطلق دولت - به آن معنا كه علم حقوق تعليم مىدهد - و تحكيم خواست
واراده آن بر فرد، ظالمانه و مردود است.
چنانكه پيوند مليت را به صورت
يك پيوند مكانيكى و غيرارادى و تحميلى قرار دادن، خود، نقض اصل آزادى فرد در تعيين
سرنوشت خود محسوب مىشود.
و از آنجا كه مليت، از نظر
اصالت تكوين، سابق بر دولت است، تحكيم مليت اجبارى و سلب چنين حق طبيعى از فرد، با
اصل آزادى فرد سازگار نبوده و حفظ و صيانت حق آزادى فرد ايجاب مىكند كه حق انتخاب
مليت همچنان براى فرد محفوظ باشد.
اصولا اجتماع و حالت همزيستى
به شكل منظم، ناشى از قرارداد بين انسانهاست. و فرد، خالق چنين حالت مىباشد و
چنين قراردادى هرگز نمىتواند خارج از اراده و اختيار فرد باشد. بنابراين پيوند
مليت، همواره ناشى از «خواست زندگى جمعى» خواهد بود.
اصولا تشكيل «ملت» مىتواند
براساس يكى از جهات زير صورت بگيرد:
1. «مميزات ذاتى» و آنچه كه
پايه تكوين شخصيت انسان است؛
2. «عناصر و مشخصات فكرى و
عقيدهاى» كه اساسىترين پايه توافق واقعى در زندگى اجتماعى است؛
3. «خصوصيات و مميزات مادى»
كه اساس اختلافهاى غير اصيل و اعتبارى است؛
اگر ما در تشكيل «ملت» تنها
مميزات ذاتى را در نظر بگيريم و صرفنظر از اختلافات اعتبارى كه در ميان توده واحد
بشرى ايجاد تفرقه و اختلاف كرده است، تنها به پايههاى اصلى شخصيت انسان و بدان
قسم از عناصرى كه تكوين سازمان پيچيده وجود انسان براساس آنها پىريزى شده است،
توجه كنيم، بى شك بايد اعتراف كنيم كه بشر «ملت واحدى» بيش نبوده و تشكيل دو نوع
ملت براين اساس امكانپذير نيست.
مميزات ذاتى انسان در دو
موهبت «تعقل» و «فطرت» خلاصه مىشود، تعقل همان عنصرى است كه به انسان كرامت و
احترام بخشيده و وى را براى هرگونه تعالى و ترقى و اكتساب هر نوع كمالات و ارزشها
آماده كرده است. و فطرت نيز، عبارت از مجموعه خصايصى است كه در زندگى شايسته مقام
انسانى، نقش اساسى و شالوده را داشته و بهطور ناخودآگاه بشر را رهبرى مىكند.
استفاده انسان از موهبت
«تعقل» اختيارى است، در صورتى كه استفاده از «فطرت» از اختيار بيرون بوده، به صورت
اتوماتيك و طبيعى است و اين از رموز بس شايان توجه خلقت اسرارآميز به شمار مىرود.
واضح است كه هر انسانى، چه
رنگ پوست بدن او سفيد باشد يا زرد و يا سرخ و سياه، از اين موهبتهاى ذاتى
برخوردار است. چنانكه بهرهمندى از اين خصائص انسانى نسبت به افرادى كه در نقاط
مختلف زمين زندگى مىكنند و يا به زبانهاى مختلف سخن مىگويند و يا از نژاد
آريايى، سامى، شرقى، غربى و يا... هستند، يكسان و بىتفاوت است.
روى اين اصل بشر مىتواند از
مجموعه افراد انسانى، خود، مجتمع واحد و ملت واحدى را تشكيل دهد و حيات اجتماعى
خويش را بر پايه اين اساس اصيل بنا نهد و اين آخرين هدف و نهايىترين آرمانى است
كه قانون اسلام، در سيستم تربيتى خاصش آن را تعقيب مىكند و بشر را براى تحقق
بخشيدن به آن دعوت مىكند، و ما اين مطلب را در تعليمات درخشان اسلام به صورت لطيف
ترى مىيابيم.