ديگر، از نقطهنظر حقوقى است،
مانند مواردىكه به لحاظ قرارداد ذمه، صلح و استيمان تقسيمبندى مىشود، و در
مواردى نيز تنها سياسى است، مانند گروههايى كه به لحاظ حالتهايى جون هدنه، حياء
و اعتزال متمايز مىشوند. (20)
واژههايى جون: ملك، ملك،
ملوك، ملكيت، ملكوت و مالك در قرآن، بسيار بكار برده شده است و اغلب در فارسى به
معناى سلطنت و پادشاهى ترجمه كردهاند، كه در اصطلاح علوم سياسى نوعى از اعمال
حاكميت است.
بررسى واژه هاى همريشه كلمه
ملك در قرآن، اين نتيجه را مىرساند كه ملك همان حاكميت بىچون و چرايى است كه از
وابستگى تكوينى جهان هستى به آفريننده آن ناشى مىشود؛ اين نوع حاكميت در انحصار
خداست و خداوند به هركسى كه بخواهد آن را اعطا مىكند.
ملك به اين معناى با اعطاى
آزادى به انسان، و آفرينش انسان به صورت موجودى با شعور و مختار، به نوعى محدود
شده است، ولى محدوديت حاكميت نيز حقى است كه خداوند عطا كرده است و به معناى آن
نيست كه ملك و ملكوت خدا محدود باشد. كاربرد اين بينش در تبيين سياست و حكومت از
ديدگاه قرآن، بيشتر در مسئله مشروعيت و سرچشمه حاكميت آشكار مىشود:
الف - بگو بار خدايا توصاحب
همه قلمروهاى ملك هستى و به هركس كه بخواهى از آن عطا مىكنى و از هركس كه بخواهى
باز مىستانى:(قُلِ اَللّهُمَّ مالِكَ
اَلْمُلْكِ)؛ (1)
ب - خداوند به او ملك و حكمت
داد و او را از علم بهرهمند نمود:(وَ آتاهُ
اَللّهُ اَلْمُلْكَ)؛ (2)
ج - گفتند چگونه مىتواند او
ملك را در اختيار داشته باشد در حالى كه ما شايستهتر از او هستيم. ما از قدرت و
ثروت بيشتر بهره منديم:(قالُوا أَنّى يَكُونُ
لَهُ اَلْمُلْكُ)؛ (3)
د - نعمتهاى خدا را به ياد
آوريد كه در ميان شما پيامبرانى مبعوث كرد و شمارا به ملك رسانيد:
(اُذْكُرُوا نِعْمَتَ
اَللّهِ عَلَيْكُمْ). (4 و 5) ملك و ملك به همان
دو معناى حاكميت و حكمران در نصوص اسلامى به كار رفته است، چنانكه هر وازه در مورد
حاكميت مطلق الهى نيز استعمال شده است:
الف - نخست ملك به معناى
حكومت مانند:(فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ
اَلْكِتابَ وَ اَلْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً).(6)
به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم و آنها را با حكومت عظيم مفتخر نموديم؛ «و
مزيل ملك الفراعنه مثل كسرى و قيصر و تبع و حمير». (7) خداوندى كه بنيان كن حكومت
فراعنه مانند كسرى و قيصر و تبع و حمير بوده است؛