ربا، رسمى متبع بود، رباى دينار بدينار و بدو دينار و بسه دينار و ربح روى ربح كه عملا دينار به چهار و پنج دينار و تعبير قرآن اضعاف مضاعف ميشد متداول بود و بيچارهاى كه بضرورت حيات مگسوار بدام عنكبوتان رباخوار ميافتاد تا وقت مرگ مزدور بىجيره او بود و اگر وارثى داشت، پرداخت باقى را كه غالبا چيزى بيش از اصل بود بعهده او ميگذاشت، قدرت دينار، مستقر و نامحدود بود اين بحكم رسوم، بر جان و مال و احيانا عرض مديون استيلا داشت، ميتوانست او را بخدمت بگيرد، بجنگ بفرستند، بزند يا عرض او را بحريف سپرده طلب خود را بگيرد، بهره بردارى از عرض زنان تجارت عادى بود عبد اللّه بن جدعان مالدار معروف تيمى قرشى كه از اشراف بنام بود و حلف معروف فضول در خانه او بسته شد، از اين راه منافع سرشار ميبرد، درهم و دينار از هر طريق بدست ميآمد مايه شرف و اعتبار بود، سيصد و شصت بت سنگى و فلزى كه بعض آنها چشمانى از ياقوت سرخ و زيورهاى گرانبها از طلا داشت و صنايع بدوى در آرايش آن تفننها كرده بود، از فراز كعبه و داخل آن ناظر استمرار فضايحى بود كه چون طمع قرشيان را اقناع ميكرد، پنداشتند، مدينه فاضله است و از آن بهتر هيچ نيست، بت پرستى رمز سقوط و انحطاط معنويات و وسيله بسط تجارت و استقرار نفوذ قرشيان در سراسر عربستان از حدود يمن تا مرزهاى شام، بود، ائتلاف با قبايل عرب كه سفر تابستان بشام و زمستان به يمن، در پناه آن منظم ميشد و از غارت كاروان بوسيله بدويان و گرسنگى و فقر كه نتيجه آن بود، امان مييافتند سبب جلب بتان و حفاظت آن در حرم مكه بود، در حقيقت اين بتان بيجان كه رسوم زمان، هاله جلال و قدس الهى اطراف آن برآورده بود، عنوان قبايل مختلفى بود كه به ائتلاف تجارتى قرشيان پيوسته بودند و كاروان تجارت مكه، كه آبنوس و عقيق و مرو كندر و خاكه طلا و مويز و پوست دباغى شده شتر، از يمن بشام و از شام به يمن ميبرد و از اين داد و ستد، دينارى دو سه دينار فايده ميآورد، در منطقه آنها با پرداخت باجى مختصر، بيخطر ميگذشت قبيلهها بتى داشتند و افراد قبيله نيز بتانى داشتند، بت پرست بدوى سنگ صافى را بت خويش ميگرفت و اگر سنگ صافترى مييافت سنگ ديرين را بدور افكنده سنگ تازه را ببغل نهاده راهى ميشد، و در مشكلات و مهالك از قدرت او اعانت ميجست و در مهمات امور بمشورت او كار ميكرد، بعضى كسان بتان خميرى داشتند و هنگام عسرت خداى خويش را ميخوردند، تا در فرصت ديگر خدائى تازهتر بسازند. در محيطى چنين منحط و آشفته كه دائما بتان مقتدرتر و مالداران طماعتر و فقيران فقيرتر ميشدند، محمد امين، سلاله دودمان شريف و فضيلت پيشه هاشم كه از سالها پيش تقريبا همه افراد آن از شناعت اين استثمار دامنهدار بر كنار بودند، و تقواى خويش را به اين فضيحتها نميالودند بسنت خاندان، دين حنيف ابراهيم، پيغمبر قديم و پدر مشترك قبايل عرب را كه اساس آن بر يكتاپرستى و احترام شرف و فضيلت و شخصيت انسانى بود، پيروى ميكرد، ببركت مال خديجه غم معاش نداشت و براى تفكر در وضع موجود كه بحكم صفاى باطن، حقارت و قباحت آن را بهتر از همه ادراك ميكرد فرصت كافى داشت و بيشتر اوقات خويش را در كوه و صحرا بخلوت و تفكر بسر ميبرد و بسا روزها و شبها از اوج كوه حرا همانجا كه مهبط وحى نخستين بود، خانههاى مكه را كه از دور بر دو كناره دره چون لانههاى زنبور مينمود ميديد و از دنائت نظم موجود احساس نفرت ميكرد و از آن ستمها كه قرشيان بىانصاف به حمايت بتان بمردم ناتوان روا ميداشتند بخداى خويش شكايت ميبرد. اين دوران خلوت و تفكر سالى چند بطول انجاميد گوئى در همين اوان بود كه تعبير صميميترين يار و همدم وفادار وى، على پسر أبو طالب، كه از كودكى در خانه محمد بزرگ شده بود، و جائى را كه با مرگ قاسم در زندگى وى خالى مانده بود، پر ميكرد و در سالهاى آخر اين سير معنوى در كوه و صحرا چون سايه بدنبال