responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : پاينده، ابوالقاسم    جلد : 0  صفحه : 7


او هميرفت و توشه وى را از خانه بصحرا ميرساند، تعبير وى سنگها و درختها؛ طبعا با آن زبان كه فقط اهل دل توان ادراك دارند؛ با او سخن ميكردند و سلامش ميدادند.
دوران عزلت و تحنث و تفكر، تا چهل سالگى دوره بلوغ عقلى مردان طول كشيد و نخستين آثار وحى بصورت رؤياهاى روشن چون فلق صبحدم بر او آشكار ميشد روح عظيم كاينات، خداى لا يزال ابدى كه هر چه در خلقت هست از اوست و جز او هر چه هست بهستى او وابسته است، اين جان پاك و مستعد را براى اعلام پيام خويش بآن گمشدگان بيخبر از حق اسير در دام اوهام كه معبود ظاهرشان سنگ و معبود حقيقيشان طلا بود، و همه مردم جهان، هر كه پيام بدو تواند رسيد، برگزيده بود.
شبى در غار حرا، همانجا كه عبادتگاه و خلوتگاه اين روح بزرگ در آنسفر طولانى از خلق سوى خالق بود، فرشته خدا به او نمايان شد و اولين آيه‌هاى قرآن را باو تعليم داد. بگذاريد وصف آن لحظات هيجان انگيز را كه از حوادث فاصل تاريخ است، از زبان محمد ص كه بى‌گفتگو صديق‌ترين و امين‌ترين مردان جهان بود نقل كنيم، اين تفصيل را سيرة ابن هشام كه قديمترين كتاب سيرت موثق و موجود است و منشى آن بسيار نزديك بعصر رسالت ميزيسته از زبان همو كه در غار حرا خلعت رسالت پوشيد، در باره وحى نخستين، نقل ميكند كه فرمود «در آنحال كه خفته بودم جبرئيل با طومارى نوشته از ديبا نزد من شد و گفت بخوان گفتم خواندن نتوانم، پس مرا فشارى داد كه پنداشتم حال مرگ است، آنگاه رهايم كرد و گفت: بخوان، گفتم: خواندن نتوانم پس مرا فشارى داد كه پنداشتم حال مرگ است، آنگاه رهايم كرد و گفت بخوان گفتم چه بخوانم پس فشارى داد كه پنداشتم حال مرگ است، آنگاه رهايم كرد و گفت: بخوان گفتم: چه بخوانم، چنين گفتم مبادا آن رنج تكرار شود، گفت: اقراء باسم ربك الذى خلق، خلق الانسان من علق، اقراء و ربك الاكرم، الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم پس بخواندم و بپايان بردم و از نزد من برفت و از خواب برخاستم، گوئى اين كلمات در قلب من نقش بسته بود، از غار برون شدم، و در نيمه راه كوه، از آسمان بانكى شنيدم كه ميگفت: اى محمد تو فرستاده خدائى و من جبرئيلم، سر بآسمان بلند كردم و نگريستم جبرئيل بصورت مردى پاهاى خويش در افق آسمان گشوده بود و ميگفت: اى محمد تو پيغمبر خدائى و من جبرئيلم پس ايستادم و او را نگريستن گرفتم، و نه جلو رفتم و نه عقب رفتم و روى خويش در آفاق آسمان از او بگردانيدم اما بهر طرف نگريستم او را همچنان بديدم بهمان حال ايستاده بودم و جلو نرفتم و بعقب باز نگشتم تا خديجه كسان خويش بطلب من فرستاد كه ببالاى مكه رفته و سوى او بازگشته بودند و من در جاى خويش ايستاده بودم، آنگاه جبرئيل برفت و من نيز سوى خانه شدم.» چه دقيق و شيرين و باشكوهست، اين كلمات كه آن روح منور مصفا كه پس از سالها تكاپو، بجستجوى حقيقت و فرار از اوهام، از نخستين رابطه خويش با سر چشمه نور و معرفت و حيات و بقا، روح الارواح بزرگ كه آسمانها و زمين و ماه و خورشيد و ستارگان، پاى كوبان بزم جلال اويند، به زبان ميآورد.
بدينطريق، بسال چهلم حيات محمد ص سيزده سال پيش از هجرت، يعنى بتقريب 1390 سال پيش در شب بيست و هفتم رجب در غار حرا كه شهر مكه را در دامان خود دارد نزول وحى الهى بصورت كلامى صريح بزبان عربى فصيح كه قبلا و بعدا براى هيچيك از ابناى آدم قابل تقليد نبوده و نيست آغاز شد و آيه اول تا پنجم سوره علق كه در نظم موجود سوره نود و ششم قرآن است به او وحى شد كه در خاطرش نقش بست.
آنگاه فترتى بود كه مدت آن معلوم نيست و بدنبال فترت، نخستين آيه‌هاى سوره مدثر، سوره هفتاد و سوم نظم موجود قرآن، القا شد كه يا ايها المدثر، قم فانذر و متعاقب آن دعوت محمدى براى ترك بتان و پرستش‌

نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : پاينده، ابوالقاسم    جلد : 0  صفحه : 7
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست