خداى يكتاى بىنظير و ترك ربا و انفاق مال و تساهل با فقير و اعانت مضطر و اعتدال و انصاف و تقوى و اميد ثواب و بيم عذاب آغاز شد و پيغمبر منتخب خدا تا بيست و سه سال بعد كه جانش از قالب خاكى بمرجع جانهاى مطمئن پيوست در راه اشاعه اين دعوت عام كه مرحله بمرحله بسط يافت و مكه و اطراف آن و همه عربستان و همه جهانيان را باسلام دين خاص خداى ميخواند يك لحظه از پاى ننشست و چون صداى «يا ايها المدثر» شنيد بپاسخ همسر وفادار خويش كه وى را باستراحت ميخواند فرمود: «ديگر وقت استراحت گذشت.» قرشيان در اول نسبت بدعوت محمد بىاعتنا ماندند، پنداشتند هوسى گذرانست كه بمرور زمان خاموش ميشود. گذشت ايام نشان داد كه خطا كردهاند، دعوتگر جديد در كار خويش كوهى بود استوار، نه نرمش ميكرد و نه لغزش ميافت. وقتى باو گفتند اگر از دعوت خويش رفاه و مال و جاه ميجويد جمهورى مكه براى امنيت خويش مقاصد او را انجام ميدهد پاسخى داد كه چون آتشدان شعله ايمان از آن ميجهد گفت: «بخدا اگر خورشيد را در يكدست و ماه را در دست ديگرم بگذارند از پاى نخواهم نشست.» نخستين تصادم بصورت تبليغات شديد بر ضد دين جديد كه قرشيان هوش و دهاى شيطانى خويش را در راه بسط آن بكار ميبردند آغاز شد «از اينكه پيغمبرى از خودشان سويشان آمده بود، تعجب كردند، گفتند «اين جادوگرى دروغگوست»، گفتند «اين چه پيغمبريست كه غذا ميخورد و در بازارها گام ميزند، چرا فرشتهاى با او نفرستادهاند. چرا گنجى براى او نينداختهاند. چرا باغى ندارد كه از آن بخورد» گفتند: «چطور همه خدايان را يك خدا ميكند، واقعا كه اين چيزى عجيب است» گفتند «بتو ايمان نياريم تا از زمين چشمهاى براى ما بشكافى يا باغى از نخلها و تاكها داشته باشى، يا چنانكه پندارى پارهاى از آسمان را روى ما بيندازى، يا خدا و فرشتگان را بگروه سوى ما بيارى، يا خانهاى از طلا داشته باشى، يا بآسمان بالا روى و بالا رفتنت را نيز باور نكنيم تا مكتوبى بما نازل كنى كه آنرا بخوانيم» اين منطق مخالفان بود، اراده خدا را تابع هوس خويش ميخواستند ميگفتند «چرا فرشتهاى باو نازل نميشود چرا از پروردگارش معجزهاى؛ از آن معجزهها كه ما ميخواهيم؛ باو نازل نميشود» امانت و نصفت را به بينيد، اين قرآن است كه، تبليغات دشمنان را تكرار ميكند كه اسلام دين برهان و تفكر است و از قوت خويش اطمينان دارد، اعتراضات مخالفان را تكرار ميكند، تا همه بشنوند و بينديشند و قضاوت كنند، سماحت و وسعت نظر، در تحمل نظريات خصم، اينست. جنگ سرد ديرى نپائيد، دعوت محمدى رونق گرفت و بتدريج گروهى از آنها كه خدا نعمت هدايت نصيبشان كرده بود، از زلال تعليمات محمدى كه بر ضد نظم موجود باحترام تعقل و تفكر و رهائى از قيد اوهام و عادات و هوسها دعوت ميكرد، سيراب شدند. و آوازه دين جديد از مكه برون شد و بقبائل ديگر رسيد، نظم مكه در خطر افتاد و دار الندوه، سناى بدوى مكه، بعضويت نمايندگان قبائل قريش، برهبرى ابو الحكم مخزومى معروف به ابو جهل داهيه قريش، فعاليت عملى و جدى بر ضد اسلام آغاز كرد. تهمت و افترا كارى نساخته بود، نوبت تهديدات سختتر و اعمال شديدتر رسيده بود، و اين گروه بظاهر ضعيف بمعنى قوى، پيروان دين جديد كه تعدادشان كمى از تعداد چند بار انگشتان دو دست بيشتر بود، در تابستان آتشبيز مكه كه گوشت خام در چند لحظه بر ريگها قديد ميشود، شاهد اين منظره هول انگيز بودند، كه دو زن و مرد پير، از مسلمانان نخستين بر ريگهاى سوزان، شكنجه شيخ مخزوميان را تحمل ميكنند و يكى از آنها در آنحال كه در زير شكم ضربتى سخت خورد و زوبين از جلو رفت و از پشت درآمد، با زجرى كه تصور آن اعصاب را متشنج ميكند در چنگال تشنجات مرگ آنجا كه پرده پندار و دروغ و ريا ميدرد و ريشهدارترين