عرضه كند؛ ولى آشكارا مىبينيم كه ترجمههاى امروزين، به رغم استوارى، اينگونه نيستند و نمىتوانند همه حقايق آيات الهى را منعكس كنند. مراجعه به تفاسيرى كه در صدد بيان نكتههاى قرآنى برآمدهاند، حجتى روشن بر اين مدّعاست. اينگونه تفاسير، با اتكا به الفاظ آيات و جايگاه و موقعيت كلمات و تحليل واژههاى قرآن، نكتههاى بسيارى را دريافته و ثبت كردهاند، در حالىكه اگر ترجمه آن آيات ملاحظه شود، به همه آن نكتهها نمىتوان دست يافت. اين بدان معناست كه ترجمهها برابر متن نيستند و نتوانستهاند همه آنچه را بر عهده داشتهاند، بازگويند. منشأ اين تفاوت، دو چيز است: نخست اينكه زبان و ادبيات عرب از چنان گنجايشى برخوردار است كه الفاظى اندك معانى بسيارى را برمىتابند و دوم اينكه آفريدگار قرآن همه ظرفيت اين زبان را به كار بسته است. خداوند، خود، فرموده است: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ». [1] در اين آيه، فهم حقايق و معارف الهى را اولا مبتنى بر نزول قرآن از جانب خدا دانسته و ثانيا بيان فرموده كه آن را به زبان عربى فروفرستاده است. علّامه طباطبايى پس از تفسير اين آيه، مىنويسند: «و فى ذلك دلالة ما على أن لألفاظ الكتاب العزيز من جهة تعينها بالاستناد إلى الوحى و كونها عربية دخلا فى ضبط أسرار الآيات و حقايق المعارف». مفاد سخن آن بزرگوار اين است كه با توجه به آنچه در تفسير آيه گفته شد، آيه شريفه اشارهاى دارد به اينكه ضبط اسرار و حقايق قرآن مرهون دو امر است: نخست اينكه الفاظ قرآن از ناحيه خدا صادر شده است و دوم اينكه قرآن به زبان عربى است. آنگاه چنين فرمودهاند: «و لو أوحى إلى النبى بمعناه و كان اللفظ الحاكى له لفظه كما فى الأحاديث القدسية مثلا أو ترجم إلى لغة اخرى خفى بعض اسرار آياته البينات عن عقول الناس و لم تنله أيدى تعقلهم و فهمهم؛ [2] و اگر معانى قرآن به پيامبر (ص) وحى مىشد و پيامبر (ص)، خود، آنها را در قالب الفاظ عربى مىريخت، چنانكه احاديث قدسى اينگونه است يا به زبانى ديگر ترجمه مىشد، پارهاى از اسرار آيات قرآن بر مردمان پوشيده مىماند و دستهاى خرد آدميان به آنها نمىرسيد». از آنچه گذشت، اين حقيقت كاملا آشكار مىشود كه ترجمههاى متعارف قرآن به رغم دقتهايى كه دارند، ترجمههايى تمامعيار به شمار نمىروند؛ نه از آنروى كه مترجمان تقصير يا قصورى كردهاند، بلكه از اين جهت كه شيوه متعارف بيش از اين پاسخ نمىدهد. آرى؛ اگر گنجايش زبان مقصد در همه ابعاد و زمينهها به اندازه زبان مبدأ مىبود و براى بشر امكان داشت كه همه ظرفيت آن را به كار بندد، از همين شيوه ترجمهاى برابر برمىآمد. ناگزير بايد روش ديگرى را پى جوييم. اين روش هرنامى بپذيرد، رسالتش اين است كه مطالبى را كه آيات قرآن با به كارگيرى واژههاى خاص، چگونگى تركيب كلام و كلمات و نحوه چينش واژهها، در صدد بيان آن است، منعكس كند؛ به عبارت ديگر، حقايقى را كه آيات قرآن با اتكا به قراين داخلى و پيوسته به آنها اشاره دارد، ترجمه نيز بايد آنها را نمايان سازد. ترجمه قرآن براساس الميزان تا حدودى اين مسير را پيموده است. كلام خدا و كلام بشر برخى به گمان اينكه شيوه يادشده آميختن كلام خدا به كلام بشر است، بر آن خرده مىگيرند. اين نظر مخدوش مىنمايد، زيرا هرنوع ترجمهاى- هرچند لفظ به لفظ و با دقت كافى ارائه شود- باز هم كلام و نگارش بشر است. آنچه كلام خداست، همان متن عربى قرآن كريم است، بنابراين، ترجمه جز كلام بشر نيست و آميختگى كلام خدا و بشر در ترجمه فرض ندارد. آميختن ترجمه به تفسير از اصولى كه مترجمان بر آن پاى مىفشارند، پرهيز از آميختن ترجمه به تفسير است، ازاينرو، ممكن است شيوه يادشده را مصداقى از دخالت تفسير در ترجمه بشمارند و بر آن خرده گيرند. ولى بايد دانست كه تفسير به معناى كشف معنا و مراد الهى در دو مرحله انجام مىگيرد: نخست مرحله اجمال و دوم مرحله تفصيل كه يكى بيان مفاد استعمالى و ديگرى بيان مراد جدى است. مقصود از تفسير اجمالى يا بيان مفاد استعمالى آن است كه مفاد آيات با اتكا به ظاهر الفاظ و تركيب آنها و با توجه به قراين داخلى كلام و به تعبيرى ديگر، با قراين پيوسته به دست آيد. مقصود از تفسير تفصيلى يا بيان مراد جدى آن است كه افزون بر آنها به قراين خارج از آيه، اعم از آيات ديگر و روايات معتبر و شأن نزولهاى درست و مانند اينها و به اصطلاح با ضميمه كردن قراين ناپيوسته، حاصل شود. اگر مقصود از اينكه ترجمه نبايد به تفسير آميخته گردد، نوع دوم است، اصلى متين است؛ اما تفسير به معناى نخست، در حقيقت همان ترجمه صحيح است. ترجمه «الْحَمْدُ لِلَّهِ»* را چنين ملاحظه مىكنيد: 1. ستايش خداى را. 2. ستايش مخصوص خداوند است. 3. ستايش به تمامى از آن خداست. هريك از اينها نمود و جلوه تفسير مترجم است. در ترجمه اول، جمله «الْحَمْدُ لِلَّهِ»* انشايى و در ترجمه دوم و سوم، إخبارى دانسته شده است. در ترجمه اول و دوم، الف و لام «الحمد» تعريف جنس و در سومى، الف و لام استغراق و به معناى كل شمرده شده است. در ترجمه اول، حرف لام در «للّه» به اصطلاح لام تقويت و در دومى و سومى، لام ملكيت دانسته شده است. بر اين سه ترجمه، بيفزاييد دو ترجمه ديگر را: 1. سپاس و ستايش خداى را. 2. ستايش من ويژه خداست. در ترجمه دوم، «ال» در «الْحَمْدُ لِلَّهِ»* جايگزين مضاف اليه شمرده شده است و در ترجمه اول، واژه حمد به معناى ثناء و شكر دانسته شده و ديگر ترجمهها يكى از اين دو معنا را برگزيدهاند، با اينحال، آيا ممكن است ترجمه و تفسير را دو مقوله دانست و آنها را از يكديگر متمايز ساخت و فتوا داد كه بايد ترجمه از مقوله تفسير خالى باشد؟ آرى؛ اين فتوا درباره تفسير به معناى دوم بجاست. [1]. سوره يوسف، آيه 2. [2]. الميزان، ج 11، ص 77، اعلمى، بيروت، لبنان.